یادداشت فاطمه آزاد

پس از بیست سال
        بین دانش اموزام نشسته بودم 
یکے از اونا هایلایتر صورتے من رو  که خیلے هم دوسش داشتم رو دید بعد گفت:خانوم؟!میشه اینو بدید به من؟!
من تو اون لحظه چون بچهاے دیگه هم بودن و اونا هم میگفتن بدید به من و از اونطرف چون خیلے دوسش داشتم گفتم:نه !اینو خیلے دوست دارم 
از قضا امشب وقتی حیران و سرگردان مونده بودم بین خطوطِ کتاب ،گذرم افتاد به شام ...
به هشام بن مالڪ ،به ذوالکلاع حمیری،به حوراء پاک طینت 
به برنابایِ راهب،به شمر،به فریبنده یِ روزگار معاویه 
حالا چرا اینا؟!
چون بعضی از اینا هم به طریقے مثل من اسیر تعلقات دنیوے خودشون بودن(با شدتی بیشتر)
چون اینا هم روزے هم رکاب امیرالمؤمنین و دین خدا بودند اما این روزا غل و زنجیر تعلقات دنیوی،تخت یمن و مقام و مرتبت باعث شده صرفا پوستینے از اسلام داشته باشند و در گرداب دنیا غرق بشند ...
در همین حین وسط آماجِ افکار و اندیشه هاے نابسامانم گفتم :"مرز بین حق و باطل مرز باریکیه ،مرزے که ما اگر یکم دقیق بشیم میبینم ما هم دچارشیم 
_حالا حرفم چیه؟!
ما دوست داریم صبح گاه،وقتی آفتاب،دستِ کشیده و سپیدش را از میله هاے آهنین تعلقات بر سر ما مے کشد ما همانند سلیم پیله خود را بشکافیم و بال هاے رنگینِ پروازشان را به جهان عرضه کنیم 
آرے !
مادوست داریم در مسیر حق بمانیم و 
عطش روح مان از جویبار حقیقت سیراب گردد
اما!حقیقت این است که سخت است...
قشنگ بود بخوونید🤝✨️
      
4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.