یادداشت سمی
دیروز
از جان استاین بک تا سر حد مرگ متنفرم، به ویژه به خاطر مقالهای که در دیدارش از پاریس نوشته بود. در مقاله با لحنی بسیار جدی شرح میداد که پسربچهای را دیده که هنگام عبور از برابر کاخ الیزه با نان فرانسوی که در دست داشته" پیش فنگ" کرده است. آقای استاین بک حرکت پسرک فرانسوی را " تکاندهنده" توصیف کرده بود. از خواندن این مقاله داشتم از عصبانیت دیوانه میشدم. آخر آدم چقدر میتواند بیشرم باشد؟ استاین بک بدون قدرت توپهای امریکایی به هیچجا نمیرسید. دوس پاسوس و همینگوی هم همینطور. اگر آنها در پاراگوئه یا ترکیه دنیا آمده بودند، کی کتابهایشان را میخواند؟ این قدرت امریکاست که از آنها نویسندگانی بزرگی ساخته است. از متن . من خیلی از بونوئل چیزی نخوندم و فیلم زیادی ازش ندیدم ولی موقع خوندن این کتاب حس نزدیکی زیادی با شرایط و گفتههاش داشتم انقدر راحت و صمیمی از خودش و کودکی و زندگی اجتماعی و عاطفیش نوشته بود... که شاید حتی همین صمیمیت هم برای خواننده کافی باشه. طنزش و لحن و طرز روایتگری و صراحتش از یک نویسندهی سورئال برام خیلی جذاب بود. اگر فیلمهاش رو دیده باشید بهار میتونید با این کتاب ارتباط بگیرید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.