یادداشت سیده هدیه شاهمیری
16 ساعت پیش
واقعا هر لحظه از داستان این جوری بودم پاشم سید میران رو دوتا بخوابونم در گوشش! انقدر که این مرد روی اعصابم بود، از آهو که نگم فقط اون سه صفحه آخر کتاب بهش امیدوار شدم. هما هم گاهی یه زن بالغ و کاربلد بود و گاهی یه بچه سه ساله بی مغز. هر چی بیشتر میگذشت آدم بیشتر می موند یه زن چه ها که نمیکنه، این هم خوبه هم بد. خوبه چون یه زن می تونه تو رو به عرش اعلی ببره اما بدش این که تو و کل خاندانت رو به اسفل سافلین ببره و فقط به زنه که میتونه به یه زن دیگه چنان ضربه ای بزنه که از جاش پانشه! من و یاد بامداد خمار انداخت البته تو اون داستان یه پرده از این داستان عقب تر بود یه مرد که به یه زن ضربه می زنه و تو این داستان زنه که یه مرد و زن دیگه رو نابود میکنه...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.