یادداشت پیمان قیصری
1404/2/30
جلد سوم از کتاب قصههای شاهنامه به روایت آتوسا صالحی به داستان اسفندیار پرداخته. از جایی که اسفندیار در بند پدرش اسیره و تورانیان از فرصت استفاده کردند و به ایران حملهور شدند و حالا گشتاسب در آستانهی شکست وزیر خودش ارجاسب رو پیش اسفندیار فرستاده تا شاید اسفندیار ایران رو از شر حملهی توران نجات بده. بعد از این جنگ، به هفتخوان اسفندیار میرسیم تا اسفندیار خواهرانش رو از بند تورانیان نجات بده و در انتها جنگ اسفندیار و رستم. راوی این کتاب بهمن، پسر اسفندیاره. - رستم را نکش به بندش بکش و این فرمان است نام رستم همه را به هم میریزد فرمان بر اسفندیار سنگین است. خشمگین از تالار بیرون میرود زنان به ایوان میآیند و کتایون پیشاپیش آنها. همه جا پر از گفت وگو شده. کتایون خود را بر زمین میاندازد چهره میخراشد و می نالد «نه، با رستم نجنگ قلب مادرت را نشکن. بمان.» - گشتاسب او را دست بسته میخواهد. - سرانجام شوم خواهد داشت. بمان اسفندیار اسفندیار روی بر نمیگرداند به سوی دروازه میرود جانش به درد آمده «گشتاسب رستم را دست بسته میخواهد» و باز جنگی نو آرایش سپاه و لشکرکشی به زابل.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.