یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
در داستان «اما» هم تیپ کاراکترهای معمول جین آستین دیده میشوند. آقای نایتلی خیلی شبیه کلنل برندون «عقل و احساس» و آقای دارسی در «غرور و تعصب» بود. فرانک چرچیل هم البته تا حدی شبیه ویلوبی در «عقل و احساس» و ویکهام در «غرور و تعصب» بود. در اینجا هم کاراکترها هر کدوم عیب و ایراداتی دارن که در طول داستان کمکم برطرف میشن. اما بهنظرم این داستان خیلی پیچوخمهای بیشتری داشت نسبت به داستانهای قبلی. مثلاً خود اِما خیلی شخصیت جالبی داره؛ هم میتونه روی اعصاب آدم باشه با تمام دخالتهایی که در زندگی بقیه میکنه، هم قابلدرک و ملموسه و آدم میتونه باهاش همدلی کنه. اِما بهشدت تنهاست و پدرش به اون خیلی وابسته است و از بچگی انگار همیشه ازش انتظار میرفته بینقص باشه و در همه چیز سرآمد بقیه. اینکه سعی میکنه با هریت دوست بشه و کمکش کنه بهش نشون بده مهم نیست از خانوادهای بااصلونسب نباشی، خیلی جالبه و درعینحال انگار نشون میده اِما حتی در روابط دوستانهاش هم میخواد مطمئن باشه که طرف برتر رابطه است و برای همین خطر نمیکنه با کسی مثل جین صمیمی بشه که از خیلی جهات برتر از خودشه. فرانک چرچیل هم جالبه؛ در عین شباهتش به کاراکترهایی مثل ویکهام و ویلوبی، نسبت به اونا اخلاقمدارتره و در نهایت با وجود دروغگوییهایش خیلی هم خوشبخت میشه. اما فرانک هم کودکی سختی داشته؛ وقتی مادرش میمیره میره پیش دایی و زنداییاش و زنداییاش خیلی کنترلگر بوده و نمیگذاشته فرانک نفس بکشه. برای همین باز فرانک هم در عین بینقص نبودن قابلدرک میشه شخصیتش. من خیلی دلم برای هریت میسوخت، دختر یتیمی که ناگهان وارد فضای طبقهٔ بالای جامعه میشه و مدام این حقیقت تو صورتش کوبیده میشه که تو اینجا جایی نداری. البته نیت اِما از دخالت در زندگی هریت خیر بود، اما خب هریت آسیب زیادی دید از این حس عدم تعلق و ناکافی بودن صرفاً چون خانوادهٔ بااصلونسبی نداره؛ چیزی که اصلاً تقصیر خودش نبوده. آقای التون من رو یاد آقای کالینز در «غرور و تعصب» میانداخت و واقعاً همونقدر رفتارها و کارهاش آدم رو عصبانی میکرد؛ شخصیت نمایشی و خودخواه و جالبه که در هر دو مورد این دو شخصیت کشیش بودند. آقای نایتلی خیلی مرد آقامنش و دوستداشتنیای بود، اما گاهی از اینکه نقش پدر اِما رو ایفا میکرد و مدام بهش درست و غلط رفتارش رو یادآوری میکرد اذیت میشدم، البته اینکه چقدر با هم صمیمی و دوستانه رفتار میکردن زیبا بود. جین فیرفاکس تا حدی من رو یاد جین در غرور و تعصب میانداخت، البته فقط از لحاظ شخصیت آروم و خوددارش. جین زندگی خیلی سختی داشت و اینکه با تمام استعداد و تواناییهاش صرفاً بهخاطر فقر مجبور بود شرایط سختی رو تحمل کنه خیلی ناراحتکننده بود ولی شخصاً دلم میخواست بتونه کار کنه و مستقل بشه نه اینکه ماجرای اون هم به ازدواج ختم بشه.
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.