یادداشت
1402/4/23
قصههای کوتاه و خارق العاده کتاب "قصههای کوتاه و خارقالعاده"اثر خورخه لوئیس بورخس"را خواندم مجموعهای خوب و شگفانگیز. در سایت های مرتبط در باره این کتاب میخوانیم: "خورخه لوئیس بورخس و آدولفو بیوی کاسارس در قصههای کوتاه و خارقالعاده مجموعهای از روایتهای داستانی گرد آوردهاند که اغلب بیش از آنکه به داستان کوتاه شبیه باشد به حکایت و متل میبرد و البته، همان گونه که در پیشگفتار اشاره کردهاند، نحوهٔ گزینش و گردآوری و گاه ویرایش و تغییر این قطعات نیز به شیوهای است که تأثیر شاخههای فرعی، فنون روایی و ابزارهای پرداخت داستاننویسی به کمترین اندازه و تمرکز قصهها بر «روایت داستانی» باشد. یکی از مهمترین اهداف گردآورندگان این مجموعهٔ کمنظیر و خواندنی، که منابعی بسیار گسترده دارد و چکیدهای است از انبوه مطالعاتشان که در یک جلد کتاب در اختیار خوانندهاش گذاشتهاند، ادراک جوهر روایت داستانی است. متونی بس متفاوت از دورههای متنوع تاریخ بشر و ملل گوناگون و انبوهی مؤلفان، از هزار و یک شب، حکایات کهن شرقی و قطعاتی از پلوتارک، سیسرون و دیدرو گرفته تا آثار نویسندگان متأخر و معاصری مانند کافکا و پل والری و گاه نویسندگانی که اطلاعات زیادی از حیاتشان در دست نیست، در این کتاب گرد آمده است. روایتی از خود بورخس به همکاری دلیا اینخنیئروس (که در زمینهٔ ادبیات ژرمن با بورخس همکاری کرده است)، حکایتی از کاسارس و قصهای از سیلوینا اوکامپو (نویسنده، شاعر و همسر کاسارس) نیز در کتاب آوردهاند. امید است که گیراییهای خاصه و بازنویسی خلاق این متون اسباب لذت بردن خوانندگانش باشد. قصههای کوتاه و خارقالعاده از متن اصلی اسپانیایی به ترجمهٔ فارسی درآمد که انتشارات لوسادا در آرژانتین منتشرش کرده است. بورخس و کاسارس پیشگفتاری کوتاه بر این کتاب نوشتهاند که در ادامه آمده است: یکی از لذات انبوه ادبیات، لذت روایت داستانی است. در این کتاب خواستهایم نمونههایی از روایت داستانی فراهم بیاوریم که وقایعی گاه تخیلی و گاه تاریخی را شرح میدهد. به همین منظور متونی از ملل گوناگون و دورههای متفاوت کندوکاو و بررسی کردهایم و منابع غنی و دیرینهٔ شرقی را نیز به کار گرفتهایم. از حکایات، امثال و قصص، به شرط کوتاه بودن، بهره بردهایم. این جسارت را در خود یافتهایم که بگوییم آنچه در روایت داستانی اساسی است در این قطعات آمده است؛ باقیمانده فصول تشریحی، تحلیل روانشناختی و آرایههای کلامی است، خواه درخور و خواه نابهجا. ای خواننده، امیدواریم که خواندن این صفحات سرگرمت کند همان گونه که ما را سرگرم کرده است." چند قصهٔ کوتاه از کتاب: *گدای ناپل (نوشتهٔ ماکس ژاکوب) هنگامی که در ناپل میزیستم، گدایی در پای دروازهٔ عمارتم مینشست که پیش از پیاده شدن از کالسکه چند سکهای سویش میانداختم. روزی شگفتزده از آنکه هرگز سپاس نمیگزارد نگاهش کردم؛ آنگاه دیدم که آنچه زنی گدا پنداشته بودم صندوقی چوبین به رنگ سبز بود که خاکی رنگین و چند موز نیمهگندیده در خود داشت. *دو جاودانه (نوشتهٔ یوهان کامبرنسیس) مشهور است که خدای پدر بر خدای پسر سابق نیست. پدر، پسر را که آفرید، از او پرسید: «میدانی چه کردم تا بیافرینمت؟» پسر پاسخ داد: «تقلید از من.» *ورود از خروجی (نوشتهٔ ژول رنار) میخواست بنشیند و بگوید «از طرف فلانی میآیم»، اما روبهرویش چهرهای دید چنان از دوستی بینشان که ننشسته راست ایستاد، کلاه بر سر نهاد و پشت سوی او کنان گفت: «از طرف فلانی میروم.» *اوژنیک (نوشتهٔ درامند) بانویی نیکوصفت چنان شوریدهسر به مردی به نام آقای داد، واعظی پاکدین، دل بست که از شوهرش درخواست بگذارد تا به بستر بروند و فرشتهای یا قدیسی به دنیا بیاورند؛ اجازه داده شد اما حاصل زایمان عادی بود. *فرجام قصهٔ خیالی (ی. الف. آیرلند) دختر گفت: «چه عجیب!» و محتاط به پیش رفت. «چه درِ سنگینی!» در ضمن سخن گفتن دستی به در زد و در به یکباره بسته شد. مرد گفت: «خدایا! گمانم از درون دستگیره ندارد. هر دو اینجا محبوس شدهایم!» دختر گفت: «هر دو نه، فقط یکی.» از میان در گذشت و ناپدید شد.
10
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.