یادداشت مجتبی بنیاسدی
1401/3/4
خطاب به ساواک: عقل نباشد، جان در عذاب است! من این کتاب را خریدم چون داستان سیستان، روایتِ جذابِ امیرخانی از سفرِ کوتاه رهبر به ایرانشهر را خوانده بودم قبلش. جذب هم شدم. شاید پنجاه درصدش قلم امیرخانی باشد و پنجاه درصدِ دیگرش محتوا. اما همین، وقتی کتاب را دیدم، قلقلکم داد که «بردار و بخوان ببین واقعا چه خبر بوده!». حدود یک چهارم ابتدایی کتاب، مصاحبهی پیاده شدهی خود رهبر بود. به عربی. که به فارسی برگدانده شده بود. و سیر تا پیازِ تبعیدش را تعریف کرده بود. آنوقت سه چهارمِ دیگر، مشروح همین صحبتها بود، اما از زبان همتبعیدیها رهبر و کسانِ دیگری که در دیگر نقاطِ دور افتادهی ایران تبعیدی بودند. یا خودِ ایرانشهریها و جیرفتیها یا کسانی که به دیدار رهبر میآمدند در تبعید. نکته: بدترین تصمیمی که ساواک میتوانسته بگیرد، تبعیدِ مبارزین به سراسر ایران بوده. انگاری عقل نداشتهاند. خُب وقتی اینها را میفرستید سنندج، میفرستید کرمان و ایرانشهر و فلان شهر و فلان شهر، با خودتان نمیگویید دارید انقلاب را از تهران و مشهد و قم صادر میکنید به آنجا و باعث میشود کلِ ایران یکپارچه شوند؟! آخر آدمِ عاقل! این باباها زیر شکنجه و زندان دست از مبارزه برنمیدارند، آنوقت در تبعید و آبوهوایِ مثلا خراب دستبردار باشند؟ جذابترین بخشِ روایتها، روایتهای دستهاولی است که خود رهبر نقل میکردند. البته به جز همان یکچهارم ابتدایی که فوقالعاده بود. منظورم در همان سهچهارمِ بعدی بود که لابهلایِ خاطراتِ دیگران، نقلی هم از رهبر میآمد. طوری روایت میکرد که انگاری همین الآن آنجا حضور دارد و دارد برایتان تعریف میکند. همینقدر حافظه قوی! ماشاءالله. البته در روایتهای دیگر تبعیدیها، از کتابهای دیگری هم کمک گرفته شده بود. حتی از همین داستان سیستان هم در بخش پایانی کتاب کمک گرفته شده؛ وقتی که رهبر بعد از بیش از بیست سال برمیگردند به محلهی خودشان در ایرانشهر؛ در سفرِ استانی به سیستان و بلوچستان در سال 81. من از کجایِ تبعید رهبر بیشتر خوشم آمد؟ سیلِ ایرانشهر و ریاستِ رهبر بر شهر برای کمکرسانی. و جذب شدنِ اهلسنت به مسجدِ آلِرسولِ شیعیان. چرا؟ چون رهبر فصاحت و بلاغت در قرائت قرآن داشته و سخنرانِ معرکهای میکرده! و یک طنزِ ظریف اینکه: یکی از کدخداهایِ حوالی ایرانشهر به ساواک مرکزی نامه میزند که «از این تبعیدیها مثل آقای خامنهای، بیشتر به اینجا بفرستید!» و در کنارِ برتبعید و داستانِ سیستان که میخوانید، یک سفرنامه هم هست از امیرحسین فردی به نام «سفرنامهی هامون، زهکلوت و آن حوالی». دقیقا همانجایی نیست که رهبر رفته. ولی بیشباهت هم نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.