یادداشت ساینا فرج پور

حباب شیشه
        دلشوره، شاید که دوباره ۱۸ سالمه! دلشوره، شاید سال ۹۸ شده! دلشوره...
اگر همین چند ساعت پیش سر میز به جای شام یک اقیانوس رو بلعیده باشم چی؟
دوباره ماه آبی نزدیک شده، از پنجره گذشته و چسبیده به صورتم.میز و کمد ها "چشمه طوسی" رو میخونن! اتاق آبیه.هوا سنگین. زیر شیشه‌ام فضاش تنگ تر و تنگ تر میشه. اونقدر تنگ شده که شیره جونم داره از بدنم میزنه بیرون، دارم له میشم‌. همه چی موهومیه، حس میکنم تو فضام، سیاه و تاریک، پر از سکوت. 

اون دلشوره نبود استر حالت تهوعه‌. همه چیز رو میخوام بالا بیارم، زندگی رو چشمام رو این سرگیجه لعنتی رو گذشته رو آینده رو بند بند وجودم رو.میخوام آدم هارو بالا بیارم. ماه آبی نشسته رو قفسه سینم، هوا خفه‌ست! اما پنجره که بازه پس این شیشه کجاست که من نمیبینمش!
همه چیز داره تار میشه پلک هام سنگین شدن پس چرا این تهوع دست از سر من برنمیداره اِستر! 
سیاه چاله‌های بیمارت خیره شدن بهم و من رو تو خودت میکشی و باز هم سقوط میکنم در تاریکی!
      
744

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.