یادداشت زینب صادقپور
1404/4/23

«خوش به حالت که حوصلهی این رودهدرازیها را داری.» ص٢٢۵ تاتار نام آبادیای است که به دو بخش بالا و پایین تقسیم میشود. تاتار بالا را تاتار گریان میگویند و تاتار پایین را تاتار خندان مینامند. دکتر رضا، شخصیت اصلی قصهی ما، خسته و دلزده از زندگی پرهیاهوی شهری تصمیم میگیرد که از شهر خارج شود و در آبادی دوردستی طبابت کند. چیزی که بیش از همه ذهن دکتر را به خود مشغول کرده، خیانت معشوق بیوفایش است. دکتر بهطور اتفاقی نامههای عاشقانهی معشوقش را با فردی در خارج از کشور میخواند و از خیانت معشوقش آگاه میشود، اما چیزی به او بروز نمیدهد و معشوقش هم بعد از مدتی به خارج از کشور سفر میکند و با اینکه صراحتاً به رابطهشان پایان نمیدهند اما دیگر از او خبری نمیشود. تاتار آبادیای است که پیشتر دست اربابی به نام مشیرالملک بوده و پس از مرگش و در پی اصلاحات ارضی، مردم مالکیت زمینهای روستا را بهدست آوردهاند. پس از آنکه دکتر در روستا مستقر میشود و بر امور مسلط میگردد، فصل پاییز نیز فرا میرسد و مدیر مدرسه برای بازگشایی مدرسه به روستا برمیگردد. در پی معاشرت دکتر و مدیر مدرسه، دوستیای شکل میگیرد و وقت آزاد دکتر در گفتگو با مدیر مدرسه سپری میشود. اواسط پاییز سروکلهی دختر مدیر مدرسه، پری، در تاتار خندان پیدا میشود. دختر باکمالات و خارجرفته که تابهحال تن به ازدواج ندادهاست. حتماً بر شما هم روشن است که دکتر عاشق دختر مدیر مدرسه میشود و تدارک ازدواج میبینند. نیمی از رمان تاتار خندان معرفی اهالی روستا و شوخیهای حاجیآقا با اهالی و وصف حیرت و شعف مردم از آمدن دکتر است. آنچه که مقدمات ورود به قصه به نظر میرسد دقیقاً اصل داستان است. شخصیتها هم هویت ویژه و مستقلی ندارند و تیپهای سردرگمی هستند که لباس شخصیت پوشیدهاند. رمانیست سراسر اضافهگویی و تکرار. ورود دکتر به تاتار خندان با خوشامدگویی مفصلی همراه میشود که بعدتر باز در سفر کوتاه دکتر به تاتار گریان همان ماجراها و استقبال تکرار میشود. شما هرگز عشق و زوایای وجودی دکتر را درنمییابید؛ چرا که ساعدی از درونیات او اصلاً صحبت نمیکند. پس از جاگیر شدن در درمانگاه، دغدغهاش این است که "حالا نه شب است و کارش تمام شده و در شهر تازه این ساعت وقت خوشگذرانی بود." شخصیتی که در ابتدای رمان به خاطر دلتنگی معشوقش دائمالخمر شدهبود و همین وضعیت او را ناچار به ترک شهر کردهبود، ذرهای دلتنگی یا پیگیری برای معشوق سفرکردهاش ندارد. تاتار خندان بیانیهی رسمی ساعدی در برترشماری روستا به شهر است و در چندین مکالمه بین شخصیتها هم به صراحت این دو را با هم مقایسه میکند. شهریها تنشان ناتوان است اما روستاییها تندرستند. شهریها از سگ میترسند اما روستاییها با سگ همزندگانیاند. شهریها کمحافظهاند، اما روستاییها حافظهی خوبی دارند و اتفاقاً مثالش هم آقاجان که صدسال سن دارد و خاطرات روزهای جوانیاش را که در خدمت مشیرالملک بوده، موبهمو تعریف میکند. رمان جوری نشان میدهد که غیر از دکتر و مدیر مدرسه (با همراهی زن و دخترش) انسان شهری دیگری در روستا حضور ندارد. حال اینکه مدرسه مگر فقط مدیر میخواهد؟ شما نه معلمی میبینی، نه ناظمی میشناسی. صرفاً نامی است که بر شخصیت گذاشته شده تا حضورش در تاتار خندان را معنادار کند. تاتار خندان از جهت نمایش مناسبات میان مردم روستایی و شکل زندگانیشان خواندنی است اما ساعدی در عزاداران بیل به مراتب بهتر و ویژهتر این مناسبات را نمایش دادهاست. با این تفاوت که سبک تاتار خندان رئالیسم است؛ اما در عزاداران بیل رگههایی از رئالیسم جادویی یا ناتورالیسم به چشم میخورد. تاتار خندان رمان معطلی است. تکلیفش با خودش و شخصیتهایش روشن نیست. آغاز و انجام حسابشدهای ندارد. شبیه به دفتر خاطرات است تا رمان.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.