یادداشت Soli
6 روز پیش
طرفای نمایشگاه کتاب امسال بود که گفتم شاید بد نباشه توصیه خانواده رو به کار ببندم و دست از "فقط" رمان خوندن بردارم و چیزای دیگه هم بخونم. دوست داشتم چیزی از دکتر شریعتی، شهید مطهری، یا نادر ابراهیمی و جلال آل احمد و... بخونم، اما چیزی نمی شناختم. این شد که دست به دامن بابا شدم. بابا هم تو همون روزای نمایشگاه، رفت سراغ یکی از رفقاش توی نشر سپیده باوران و بهش گفت تصمیم من رو و اوشون هم این کتاب رو پیشنهاد کرد و این شد که کویر به کتابخونه ما پیوست. حالا دو ماه از روی که کتاب رو شوع می کردم می گذره و بالاخره تموم شده. نه تنها خوندنش زمان بر بود، بلکه به دلایلی بینش مدام وقفه هم می افتاد و این شد که این همه طول کشید. اما خوشحالم که خوندمش. چند وقت پیش گفتم متن این کتاب، خیلی مشابه چیزیه که دوست دارم روزی بنویسم. حرفم رو پس می گیرم. من از نثر دکتر شریعتی توی این کتاب خوشم اومده و خیلی برام جالب بوده، هرچند که بعضی جاها جملات خیلی طولانی و دیگر عوامل خوندنش رو سخت کرده بودن. بعضی فصل ها مثل "انسان، خداگونه ای در تبعید" یا خود فصل "کویر" و یکی دو فصل دیگه رو خیلی خیلی دوست داشتم، اما بعضی ها رو هم نه چندان و به سختی خوندمشون که فقط تموم بشن. حالا، مقصودم از این که گفتم نمی خوام همچین چیزی رو بنویسم، نثر داستان و شیوه نگارشش نبود، چرا که من دانش کافی براش رو ندارم و اصلا در حدی نیستم که بخوام کتابی رو از این نظر نقد کنم؛ بلکه منظورم حسی بود که به خواننده منتقل می کرد. بعضی قسمتها چنان افسرده کننده و تلخ بودن که کمی آزاردهنده می شد. من مشکلی با غم و تلخی توی کتاب ندارم، اما گاهی تلخی این کتاب برام زننده می شد. مثل جاهایی که کلا فلسفه شادی و شاد بودن رو می برد زیر سوال و تلویحا و یا حتی در بعضی مواقع صراحتا می گفت که فقط احمق ها در این دنیا خوشحالن! خب، من با این حرف موافق نیستم. اما خوندن این بخش ها باعث می شدن احساس کنم که چه قدر بی ارزش و ناچیزم، و درواقع آدم مسخره ای هستم که فقط دارم اکسیژن رو حروم می کنم. یا مثلا.. نمی دونم، خلاصه اینه که با بعضی قسمت هاش نتونستم کنار بیام. اما در کل، کتاب خوبی بود و فکر می کنم برای شروع، بد نبود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.