یادداشت هادی انصاری
1400/8/10
علت شکست یا پیشرفتهتر بودنِ یک سری کشورها از باقیِ کشورها چیست؟ در طول تاریخ اندیشه به این پرسش پاسخهای مختلف و متفاوتی مانندِ تاثیرِ دین، شرایط اقلیمی و یا نظامهای سیاسی داده شده است. در این کتاب مهمترین دلایلی که عنوان شده است مورد بررسی و تحلیل قرار داده شده است و در نهایت گویا تمام این پاسخها موثراند امّا گویا تمام ماجرا نیستند. این کتاب نوشتهی دارون عجم اوغلو، استاد اقتصاد موسسه فناوری ماساچوست(MIT) و جیمز رابینسون، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد است. در این کتاب پس از بررسیِ تقریبا تمامیِ دلایل مهمی که در مورد علتِ پیشرفت کشورها و خدشه به اونها به یک ایدهی کلی میرسه که همون رو هم ادامه میده: ساختارِ نهادهای اجتماعی. • فرضیهی جغرافیا: شکاف عظیم میان کشورهای فقیر و غنی ناشی از تفاوتهای جغرافیایی است. چنانچه بسیاری از کشورهای فقیر بین مدارهای راس السرطان و راس الجدی قرار دارند در حالی که کشورهای پیشرفته در طولهای جغرافیایِ معتدلتری قرار گرفتهاند. در این کتاب میبنیم که اگرچه شرایط جغرافیای مزیتهایی نسبی برای کشورها ایجاد کردهاند امّا مثالهای نقضِ این قاعده کم نیستند که مهمترینشان شاید مثال دو کشورِ کره (شمالی و جنوبی) یا تفاوتهای شرق و غرب آلمان باشد. لذا این نظریه را نظریهی کاملی نمیداند. • فرضیهی فرهنگی: این دیدگاه را میتوان در آثارِ بزرگانی چون ماکس وبر دنبال کرد. که معتقد بود مثلا مبانی و عقاید اصلاحی پروتستان و اخلاق منتج از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعهی مدرن داشت یا باورهایی مانند اینکه فرهنگ اسپانیایی – پرتقالی [یا ما که میگوییم فرهنگ ایرانی] اساسا برای پیشرفت ساخته نشده و... این کتاب منطقهی مورد علاقهی قائلان به این نظریه یعنی خاورمیانه را بررسی میکند و اثبات میکند که در شرایط بدِ خاورمیانه علتهای بسیاری به جز فرهنگ دخیل بوده است که یکی از آنها مولفهی جذبِ عثمانی به امپراطوریهای استعماریِ انگلیس و فرانسه است. • فرضیهی غفلت: کشورها به این دلیل در فقرند که حاکمان از راههای پیشرفت غافلاند. از قائلان به این نظریه نیز میتوان به لیونل رابینز اشاره کرد. این نظریه نیز از نگاه نگارندگان توضیحدهندهی تنها بخشِ کوچکی از نابرابریِ جهانی است و این فرضیه به هیچ عنوان نمیتواند توجیهکنندهی تمامیِ روندهای متفاوتِ - به طور مثال – ایالات متحده و کنگو را توضیح دهد. چه آنکه در بسیاری موارد سیاستمداران از اشکال کار آگاهند امّا مساله اینجاست که برای انجام این دانستهها یا ارادهای وجود ندارد یا موانعی مانند باندهای قدرت و... در میان است. کتاب پس از این پاسخهای تقریبا نقضی مبنی بر اینکه این سه نظریهی مهم توضیحدهندهی تمام ماجرا نیست وارد بحث حلّی و اصلی میشود که مهمترین دلیلِ پیشرفت و پیروزیِ کشورها ساختارِ «موسسات و نهادهای همافزایی» است که تمام جامعه را در بر میگیرد و از هدررفتِ داراییها و سرمایههای جامعه جلوگیری میکند. از دستاوردهای اصلی این مولفه حفظ بسیاری از حقوق فردی مانند: حق انتخاب شغل، حق دسترسی به آموزش، بازار کار رقابتی و.... . این مساله باعث شده است تا منابع و منافعِ ملتها از دسترسِ نهادهای خاص خارج خواهد شد. ادامهی کتاب دربارهی نحوهی شکلگیریِ این نهادهاست که آنچه برایم حیرت انگیز بود این بود که تقریبا در پسزمینهی همهی این آغازِ پیشرفتها شانس یا به عبارت بهتر به قول کتاب «برهههای سرنوشتسازی» است که بسیاری از آنها تلخ و ناگوار بوده است امّا ملتها آن را غنیمت شمردهاند و با استفاده از آن به پیروزی دست یافتهاند.
7
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.