یادداشت سامان

سامان

سامان

1403/9/30

        در رمان مشهور آنا کارنینا ما با داستانی با محوریت سه زوج مواجه هستیم که هر کدام از اونها ویژگی و سرنوشت مخصوصی دارند.قصه از ماجرای خیانت آبلونسکی به دالی شروع میشه که آبلونسکی از خواهرش آنا میخواد که بیاد و وساطت بکنه تا رابطشون به هم نخوره.آنا که صاحب همسر و یک فرزند هستش، برای پادرمیانی این زوج به مسکو میاد و در این اثنا بین او و ورونسکی رابطه عشقی پدیدار میشه!اصل داستان از رابطه آنا و ورونسکی تازه شروع میشه.دو شخصیت مهم دیگر کتاب هم لوین و کیتی هستند که اونها هم رابطه عاشقانه پر فراز و نشیبی رو سپری میکنند.این شاید یک خلاصه جمع و جور از کتاب باشه.ادامه بحث رو کسانی بخونند که کتاب رو مطالعه کرده اند چون مطالب حاوی اسپویل می باشد.
چند عامل و فاکتور مهم رو در کتاب با توجه به دانسته های اندک خودم دیدم.. 

-شخصیت پردازی:در این کتاب با یکی از بهترین شخصیت پردازی ها مواجه هستیم.هفت شخصیت اصلی کتاب به خوبی پردازش شدند.در حالی که شاید تصور این باشه که تمام کتاب در مورد شخصیت آنا باشه اما اینطور نیست و در کنار آنا شخصیتهای مهم دیگه ای حضور دارند از جمله لوین.کتاب با آنا نه شروع میشه و نه خاتمه پیدا میکنه! مساله ای که به شخصیت پردازی ها کمک کرده بود و من در ماه های اخیر در مسیر مطالعاتی ام اتفاقا از اون خوشم اومده،واگویه های درونی شخصیت ها و فکرهایی که میکنند و نویسنده اونا رو مینویسه.این کار برای من لذت بخشه و انگار داستانهایی که نویسنده از این مدل استفاده میکنه به دل من میشینه.اوج این واگویه ها و تفکرات درونی مربوط به زمانی است که آنا قصد داره خودشو بکشه.چندین صفحه منتهی به این قضیه(خودکشی آنا) این مساله به نحو احسن استفاده شده.البته به طور کلی این مورد رو در جلد اول کتاب بیش از جلد دوم میبینیم..از جمله جاهایی که باز با این تفکرات شخصیتها مواجه هستیم مربوط به یکی دو بخش انتهایی کتابه که شخصیت لوین دچار تغییر و تحول میشه.لوینی که شاید مصداق این مصرع درخشان جناب مولوی یعنی " از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود" است.جایی در صفحه 963 کتاب میخوانیم: "با خود میگفت(لوین): زندگی با بی خبری از اینکه کی هستم و چرا هستم ممکن نیست.دانستن این راز از من ساخته نیست" این تلاشهای لوین برای تغییر و تحول جالب از آب در آمده.در بخشهای انتهایی کتاب چند بحث در مورد سیاست و دین بین لوین یکی دو شخصیت دیگه شکل میگیره که جالب و خواندنی است. آنا رو زنی متزلزل دونستم.کسی که نمیدونه چی راضیش میکنه و نمیدونه دنبال چی هست.این ندونستن در آنا پر رنگ بود.البته که خلاف رسم و رسومات معمول کاری رو انجام میده اما خیانت چیزی نیست که ستایش بشه و باید تقبیح بشه.این تزلزل آناست که اون رو با تفکرات اشتباهی به زیر قطار میکشونه و پایان غم انگیزی رو برای خودش رقم میزنه.
-طولانی بودن:خوشمون بیاد یا نه رمانهای کلاسیک توصیفات زیادی دارند که بر اساس سلیقه هر فرد میتونه خوب یا بد باشه.صفحه های زیادی از کشاورزی و اسب دوانی و سایر مواردی که در پیشبرد خط روایی داستان کمکی نمیکنه در کتاب هست که شخصا باعث شد بعضی جاها انرژی زیادی بابت مطالعه این کتاب صرف کنم.کتاب طولانی است و اثر ساده خوانی نیست.اسامی روسها اذیتم نکرد اما امان از توصیفات و توضیحات زیاد!البته این رو ایراد نمیدونم بلکه معتقدم با سلیقه من سازگار نیست.
-ترجمه: مگر میشه ترجمه از جناب سروش حبیبی باشه و خوب نباشه؟خدا این پیر ترجمه ایران رو حفظ کنه و ان شالله در همین سن و سالی که هستند باز هم ترجمه های جدید ایشون به دست ما برسه.
-در مورد آنا:مطالبی در مورد شجاع بودن و پیشرو بودن آنا در جاهایی خوندم.نه تنها همراه و همدل نیستم بلکه معتقدم باید عمل خیانت به شدت و بدون لکنت مورد سرزنش قرار بگیره.تعهد همین امروز از گمشدگان بزرگ روزگار تلخ ماست.
در نهایت این نکته که خواندن آنا کارنینا برای من مثل خود زندگی بود.جاهایی با ذوق و شوق میخوندم و جاهایی بسیار خسته شدم،جاهایی ناراحت شدم و جاهایی ناامید از ادامه مطالعه و باز این تجربه کردن حس های گوناگون و بعضا متضاد تا انتها ادامه یافت.از اینکه بالاخره خوندمش و تمومش کردم راضی و خرسندم.اثری که فکر میکنم در آینده مجدد بخونمش باز مساله جدیدی میتونم ازش پیدا کنم.مطالعه آثار روس اگر عمری باشه حتما ادامه خواهد داشت.
      
18

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.