یادداشت سید هادی میرمهدی

        بخشی از کتاب:...اما همینی که به این قبیله پیله کردی گناه کردی.انگار دندون پیغمبر را شکستی.اون وقت دیگه هرچه دیدی از چشم خودت دیدی .هرجا دستشون برسه می زننت.هم و غمشون اینه که یه جوری اره ت کنن.چون این آدما حیثیتشون راه نمیده نفس کشیدن آدمی را که به اشون بی حرمتی کرده تحمل کنن.
دیگه سایه شم با تیر می زنن. تازه،هیچ نفرشون هم تک نفر نیست.هر آدمشون یه فوجه.حکم زنجیر انوشیروان را دارن.دست به حلقه اولش بزنی صدای حلقه آخرش در اومده.اون وقت تو چی هستی؟
یه قارچ آدم که با یه آسمون قرنبه دنیا اومدی و با یه رگبارم از دنیا میری.بدتر از من 
لحافت آسمونه و فرشت زمین
تو جلو آدمی مثل اون یه ملخی.ها بهت کنه کباب شدی حالا منکری؟
برو تا یقینت بشه....
دو داستان غم انگیز سالار سلیمان و ذورالفقار که هر دو در زندگی رعیتی خودشون با شکست مواجه میشن و زمونه بدجوری روی سرشون خراب میشه...
باز هم مثل همیشه قلم محمود جذاب،شیوا و دوست داشتنی الحق و الانصاف دولت آبادی یکی از بهترین قلم های ادبیات معاصر رو داره...
توصیفات از طبیعت،احوال افراد،دور و بر جامعه همش انسان رو جذب خودش میکنه.
      
9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.