یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

شانس ضرب در هفت
        آیدا که بهم گفت این کتاب رو بخونم، مطمئن بودم که ازش خوشم خواهد اومد و همین‌طور هم شد. تنها چیزی که آزارم می‌داد این بود که اسم دختربچه‌ی داستان که «ویلو» بود رو ترجمه کرده بود «بیدی» و خب من هر بار به اسم «بیدی» برمی‌خوردم کمی غصه می‌خوردم که مجبورم به جای «ویلو» بگم «بیدی». اما حالا از این که بگذریم کتاب با اینکه داستان کمابیش تکراری‌ای داشت - بچه‌های باهوش و جداافتاده‌ای که مجبورن در تنهایی با مشکلات‌شون دست‌وپنجه نرم کنن و یهو به طرز معجزه‌آسایی زندگی اطرافیان‌شون رو دگرگون می‌کنن و آخر سر هم همه چی درست می‌شه - خوندن این کتاب، به‌ویژه الان برام خیلی دوست‌داشتنی بود. واقعاً از چند لحاظ احتیاج داشتم در یه رمان نوجوان جادویی غرق شم که قهرمانش هم این‌قدر ویژگی‌های موردعلاقه‌ی من رو داره: کتاب‌ها بهش آرامش می‌دن، موهای فر داره، قوی و مستقله، عاشق گیاهانه و ترجیح می‌ده آدما رو مشاهده کنه و همیشه صادق باشه.
ویلو قهرمانیه که من دوست دارم شبیه‌ش باشم. می‌دونم مثل اون نابغه نیستم. اما دوست دارم سعی کنم مثل اون در مواجهه با مشکلات، سکوت کنم، مشاهده کنم و دنبال راه‌حل باشم. چون راه‌حل‌ها همیشه اون گوشه‌کنارهان، فقط ما همیشه انقدر داریم بلند بلند حرف می‌زنیم و چشمامون رو بستیم نمی‌بینیم و نمی‌شنویمشون.
اگه دوست دارین دو سه روز در یه دنیای آروم، کمابیش غمگین و سراسر جادویی غرق بشین و انتظار هم ندارین که لزوماً داستانی بشنوین که غیرمنتظره باشه و نتونین آخرش رو حدس بزنین، حتماً این کتاب رو بخونین.
      
14

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.