یادداشت

من بیش از حد فکر می کنم
        «شما برای زنده ماندن نیاز ندارید به دل همه بنشینید.»

تمام شدن پاراگراف با این جمله پایان ارتباط من با زمان حال بود!!
دقایقی طولانی  صرف مرور خاطراتم کردم، خاطراتی نه چندان خوش.
کارهایی که برای تایید افراد مهم زندگیم انجام دادم یا ندادم دوباره برای من یادآوری شد.
همینطور خشمی که بعد از به دست آوردن اون تأییدها سرازیر میشد و شروع کننده یک نشخوار و سرزنش طولانی بود.
برای مدت طولانی ای من شبیه به سالن پذیرایی ای ( نقل از نویسنده کتاب) بودم که سعی داشت بی عیب و مطابق میل همه باشه.
اما امروز، بعد از تلاش  های مکرر به مرحله ای رسیدم که میتونم به این جمله  عمل کنم.

این کتاب مثل آب سردی بود بر ذهن داغم.

      
221

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.