یادداشت Soli

Soli

Soli

1404/4/14

        ناراحت می‌شم وقتی می‌بینم کسی کتابی رو به گودریدز اضافه کرده، اما این‌قدر ناقص. خودم هم نمی‌تونم ویرایشش کنم.
راوی داستان دختریه به اسم رونیکا، یا به قول همه رونی. داستان رو که شروع می‌کنیم متوجه می‌شیم که یه کلیپی پخش شده که رونی و چند تا از دوستاش توی اون کلیپ هستن، و حالا رونی داره داستان اتفاقای قبل از اون کلیپ که منجر به ضبط و پخش اون شده بودن رو تعریف می‌کنه.
بعد از خوندنش چند تا نکته به ذهنم رسید، و با مامانم که صحبت کردم دیدم اون هم توی چند تاش باهام موافقه و به یه سری چیزا هم اشاره کرد که من بهشون توجه نکرده بودم. 
اول از همه این‌که، من شخصیت رونی رو خیلی دوست داشتم. یعنی برام ملموس و قابل‌درک بود. و دختر خوبی هم بود. :دی، منظورم اینه که کسی بود که بدم نمی‌آد باهاش معاشرت کنم.
دوم، از این‌که تو طول داستان به مکان‌ها اشاره می‌کرد خیلی خوشم اومد. من این رو توی کتاب‌های خارجی خیلی بیشتر می‌بینم تا کتاب‌های ایرانی. نمی‌دونم، ایرانیا شرمشون می‌آد به جای "خیابون" مثلا بگن "خیابون انقلاب"؟ چی می‌شه مگه؟ تصورش هم خیلی راحت‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌شه. و خب بالاخره ما چه می‌دونیم که تا چند سال بعد چه اتفاقی قراره بیفته؟ شاید یکی بعدا نشست خوندش و کلی با یاد و خاطره خیابون انقلاب حال کرد. یا خط مترو صادقیه، یا چه می‌دونم. 
سوم، ایده بهار خیلی خفن بود! ازش خوشم اومد، آدم خلاق و جالبی به نظر می‌اومد.
چهارم، دیگه حقیقتا و به معنی واقعی کلمه دارن شور شازده کوچولو رو درمیارن! بابا رها کنید اون بدبخت رو، خود اگزوپری فکرش رو هم نمی‌کرد که شخصیتش یه وقتی این‌همه صدا کنه و اینا. بسه دیگه. یعنی به نظرم بدون اسم بردن از شازده کوچولو هم به راحتی می‌تونست داستان رو پیش ببره. شاید می‌خواست ما رو به دنیای رونی نزدیک‌تر کنه، اما فکر می‌کنم اسم بردن از همون هری پاتر هم کافی بود.
پنجم، فکر می‌کنم بهار اون آخر خیلی راحت و کشکی از تصمیمش برگشت. (دارم سعی می‌کنم داستان رو لو ندم) اول فکر کردم که خیلی راحت بی‌خیال شد، اما بعد فکر کردم که شاید فقط دنبال یه بهونه هرچند کوچیک بود تا تصمیمش رو عملی نکنه. اما وقتی از ماه‌ها پیش برنامه‌ریزی‌ش کرده بود و آدم دعوت کرده بود به تولدش و... نمی‌دونم.
ششم، اسم بردن از ایییین‌همه آلبوم موسیقی و آهنگ و خواننده و آهنگساز واقعا لازم بود؟ وقتی به نوجوون‌های دوروبرم نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم درصد خیلی پایینی‌شون هستن که تا این‌ حد با موسیقی کلاسیک یا آهنگ‌های بی‌کلام آشنایی داشته باشن، و درصد خیلی کم‌تری هستن که بعد از دیدن اسمای توی این کتاب می‌رن دنبالش بگردن. باز حالا اگر موسیقی پاپ یا راک بود، شاید طیف بیشتری از افراد باهاش آشنایی داشتن، اما تعارف که نداریم، مگه کلا چند تا نوجوون تو این دوره‌زمونه طرفدار موسیقی کلاسیکن؟ من که نیستم.
هفتم، این یکی رو من بهش توجه نکرده بودم و مامان گفت. لحن راوی این داستان، با توجه به این که ما می‌دونستیم یه "کتاب" نوشته، لحن یه دختر چهارده ساله نبود. قشنگ معلوم بود که یه نویسنده حرفه‌ای کتاب رو نوشته و داره می‌چسبوندش به یه دختربچه.
هشتم، اسم کتاب و از اون بیشتر اسامی فصل‌ها رو خیلی پسندیدم. 

در نتیجه، فکر می‌کنم سرجمع کتاب خوبی بود و یک ساعتی باهاش زندگی کردم و لذت بردم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.