یادداشت محدثه ز
1404/4/11
☆ ۳ ستارهی طلایی ☆ ¤ این ریویو طولانیه اما ارزش خوندن داره! اگه شما هم مثل من عادت به خوندن کتابای کلاسیک ندارید، موقع خوندن این کتاب یه کاغذ و قلم کنار دستتون بذارید! "گربهای که کتابها را نجات داد" داستان رینتارو ناتسوکی، پسر درونگراییه که پدربزرگش رو از دست داده و حالا وارث یه کتابفروشیه. اما یهروز با یه گربهی سخنگو آشنا میشه که رینتارو رو مجبور میکنه همراه هم کتابها رو نجات بدن! داستان خیلی سادهست برای همین بهش سه ستاره دادم، اما سه تا ستارهی طلایی چون به نظرم حرفهای زیادی برای گفتن داشت و بر هر کتابخون و کتابفروشی واجبه این کتاب رو بخونن چون در واقع کل کتاب و چالشهای رینتارو در واقع نقدی بر نگاه جامعه به کتاب، وضعیت کتابخونها، کتابفروشها و ناشرهاست. بهطور کلی داستان چهاربخش داره: ۱. زندانی کنندهی کتابها ▪︎ بخشی از صفحه ۴۲ - این کتابها برای من مهمن. من عاشق کتابهام. چه چیزی توی محافظت از گنجینهت طبیعی نیست؟ + چون شما دارین باهاشون مثل اشیای موزه رفتار میکنین و قفل خیلی بزرگی مثل اون بهشون زدین. اونها کتابهای شما هستن، اما حتی نمیتونین بهشون دست بزنین. - بهشون دست بزنم؟ چرا بخوام همچین کاری بکنم؟ من که قبلا خوندمشون. + کار شما بعد از یهبار خوندنشون تموم میشه؟ نمیخواین اونها رو بازخونی کنین؟ - بازخونیشون کنم؟ مگه تو احمقی؟ . . . + پس هیچوقت کتابها رو بازخونی نمیکنین؟ - ... دنیا پر از کتابه، موافقی؟ امکان نداره بشه تعداد کتابهایی رو شمرد که تا الان وجود داشتهن و همچنان دارن نوشته میشن. اینکه فرصت پیدا بکنی همون کتابها رو دوباره از اول بخونی، خب، باورنکردنیه. ... ارزش کسی که بیستهزار تا کتاب خونده، خیلی بیشتر از کسیه که فقط دههزارتا خونده. خب، وقتی هنوز کلی کتاب وجود داره که لازمه خونده بشن، چرا باید یه کتاب رو بازخونی کنم؟ • خب! این بخش رو که خوندم خیلی عذاب وجدان گرفتم. به دو دلیل اول اینکه توی یکی دوسال اخیر کتابخونهم پر شده از کتابایی که هنوز نخوندمشون و اصلا نمیدونم کی فرصت میکنم بخونم ولی بازم دارم کتابای جدید میگیرم. دوم اینکه خیلی وقته هیچ کتابی رو بازخوانی نکردم، فکر کنم بیشتر از ده ساله :) [ اگه از کیم جیانگ فاکتور بگیریم که مجبور شدم بخونمش :)) من کتابا رو بازخوانی نمیکنم چون وقتش رو ندارم، چون کلی کتاب هست که باید بخونم چون انگار فضای مجازی و تازههای چاپ ناشرا وسوسهم میکنه تا کتابای جدیدی بخرم و یه ولع سیری ناپذیر دارم. احساس میکنم خوندن دوباره یک کتاب وقتم رو میگیره فقط. اما همین من وقتی ۱۰_۱۱ ساله بودم هزار بار مجموعه جودی دمدمی رو خونده بود. یا وقتی ۱۲ ساله بودم توی یکسال سه دفعه مجموعه دلتورا رو خوندم! من کلمه به کلمه این کتابا رو حفظ بودم و هربار از خوندنشون هیجانزده میشدم. واقعا چی به سرم اومده؟! بخش اول در مورد جمعکنندگان کتابه و بعد افرادی که مدعین عاشق کتاب خوندن هستن اما کتابا فقط وسایل تزئینی براشون که باهاش پز بدن... ۲. سلاخ کتابها ▪︎ بخشی از صفحه ۸۴ "این روزها، یه کتاب به صرف اینکه عمیق یا سخته ارزشمند در نظر گرفته نمیشه. مردم میخوان از شاهکارها به شکلی ساده، لذتبخش و طبق مد روز لذت ببرن، یه جوری که انگار اون کتابها یه مجموعه دانلود شدنی از آهنگهای کریسمس هستن. اگه یه شاهکار با نیازهای زمونه منطبق نشه، نمیتونه زنده بمونه و به همین خاطره که من این قیچی رو به کار میبرم تا زندگی چنین کتاب هایی رو حفظ کنم..." • این بخش به نقد تندخوانی و مینیبوکها میپردازه. شاید توی کل این سه سال که من کتابفروشی آنلاینم رو راه انداختم سر جمع ۱۰ نفر از من آثار شکسپیر رو به صورت تکجلد خریده باشن. اما بیشتر از ۱۰۰ نفر مجموعه آثار خلاصهشدهش رو خریدن. از جمله خودم :) [shame on me من اصلا با آثار کلاسیک کنار نمیام برای همین وقتی دیدم یه نشر برای نوجوونا آثار شکسپیر رو خلاصه کرده و مصور هم هست سریع جذبش شدم که بالاخره میتونم ساده شدهش رو بخونم. هدفم این بود که صرفا ببینم شکسپیر چی میگه و وقتی توی کتابای دیگه ارجاع یا اقتباس از داستانای شکسپیر رو میبینم بفهمم قضیه چی بوده. و وقتی توی کتابفروشیم معرفیش کردم، حدود سه ماه پرفروشترین کتاب بود. راهحل رینتارو برای چالش این بخش واقعا یه تلنگر بزرگ بود برای من :) خلاصه که وقت کم نیست، نه دنبال تندخوانی باشید و نه مینیبوکها و خلاصههای کتابا. ولی خدایی خوندن آثار شکسپیر به صورت خلاصه بد نبود :)) به هرحال از یه جایی آدم باید شروع کنه بعد قوی کنه خودش رو دیگه. (این خیلی جای بحث داره نمیخوام بهونه الکی بیارم.) ۳. فروشندهی کتابها ▪︎ بخشی از صفحه ۱۶۲ و ۱۶۱ " ما اینجا، در شرکت انتشاراتی شماره یک جهان، کتابها رو برای آگاه کردن یا درس دادن به مردم چاپ نمیکنیم؛ ما کتابهایی رو منتشر میکنیم که جامعه میخواد. ما به مسائلی مثل پیامهایی که باید ابلاغ بشن، یا فلسفهای که باید به دست نسل بعدی برسه هیچ اهمیتی نمیدیم. به واقعیت ناخوشایند یا حقایق سخت اصلا اهمیت نمیدیم. جامعه به چنین مسائلی علاقه نداره. لازم نیست ناشرها نگران این باشن که باید چه چیزی رو به گوش دنیا برسونن؛ اونها باید این رو بفهمن که دنیا میخواد چه چیزی رو بشنوه." . . . " اما شما دارین طوری با کتابها رفتار میکنین که انگار هیچی نیستن جز کاغذپاره. اگه نگرش افرادی که کتابها رو تولید میکنن اینجوری باشه، پس چیزی به دست افراد کتابخون نمیرسه. شمار افرادی که کتاب میخونن همینجوری هم داره کم میشه..." • و اما این بخش! این فصل نقدی بر ناشرها و در وهلهی بعد کتابفروشها بود. نقدی بر دنیایی که کتاب توش یه کالا شده، و همه دنبال پرفروشهان. کتابهایی که وایرال نشه عملا جایی تو دنیای امروز نداره... و کمکم کتابها ارزششون رو از دست میدن چون مردم دنبال این نیستن که ببینن اون کتاب چه حرفی برای گفتن داره، بلکه دنبال چیزهایین که میخوان بشنون. ۴. بخش چهارم بیشتر به خود رینتارو میپردازه و ذهن ما رو به چالش میکشه که چرا کتاب میخونیم و هدفمون چیه؟! بهطور کلی از خوندنش لذت بردم، کم حجم بود اما خیلی برای من قابل تامل بود. :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.