یادداشت ایمان نریمانی
1402/6/5
قدسی خانبابایی، نویسنده کتاب «من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم» را چند باری در جلسات نقد کتابخانه دیده بودم. نقدهایش معمولا دقیق، موشکافانه و منصفانه بود به طوری که نویسندهها را هم سر ذوق میآورد و جلساتمان را طولانی و جذاب میکرد. اولین بار و در وضعیت واتساپش خبر انتشار کتاب را دیدم و چند وقت بعد در جشن امضای کتاب که در کتابخانهمان برگزار شد، یک نسخه از کتاب را خریدم. طرح این رمان از میان ۹۰۰ طرح ارسالی برای جشنواره خودنویس برگزیده شده و مقام سوم را کسب کرده است و زیر نظر استاد خسرو باباخانی به داستان تبدیل شده است. کتاب ماجرای زندگی زنی به نام فرزانه است که چند باری کارهای مختلفی مثل خیاطی، آرایشگری و آموزش کامپیوتر را نیمه کاره رها کرده و حالا قصد دارد وارد دنیای نویسندگی شود و در این راه با شوهرش علی که مردی سنتی است با چالش مواجه میشود... نقطه قوت کتاب که میتواند کشش لازم برای خواندن آن را در خواننده ایجاد کند، نثر قوی و زبان طنزگونه آن است. همچنین نویسنده در میان تعریف کردن ماجرا.های زندگیاش، آموزههایی از داستاننویسی را نیز با زبان ساده بیان میکند؛ بنابراین خواندن آن برای کسانی که به داستان نویسی و جزئیات آن علاقهمند هستند جذاب خواهد بود. نکته تاریک کتاب برای من، روح مردستیزی غلیظ حاکم بر داستان است؛ به خصوص اینکه جایی احساس میکنید به جای اینکه داستان روایت شود و شما قضاوت کنید که از کدام شخصیت خوشتان بیاید یا نیاید، نویسنده این کار را انجام داده است و نتیجهگیری میکند. بخشی از کتاب از همان جلسات اول کلاسهای داستاننویسی تا همین حالا هر جا از من پرسیدهاند《تولستوی را میشناسی؟》 با افتخار گفتهام:《بله آقا! بعد از کلی جنگ و دعوا، تازه با هم آشتی کردهایم.》 همینگوی را چطور؟ اصلا ما هر شب تا با اسلحه وداع نکنیم خواب به چشم بیصاحبمان نمیآید. جلال؟ نگفته بودم؟ من فرزند خواندهی زن زیادیاش هستم دیگر! هدایت؟ از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، من هر سال در سالمرگ هدایت خودکشی میکنم؛ ایناها اینم جاش!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.