یادداشت ایمان سهرابی
1400/4/15
مگر می شود در این دوره و زمانه دلبسته لبنان بود؛ ابتدا و انتهای تاریخ را لبنان دانست و هر آن چه خوبی است را به یک کشور با مساحت کمتر از استان قم نسبت داد. مگر می شود اهل مطالعه باشی، اهل سفر باشی، اهل گفت و گو باشی و دلبسته لبنان شوی. دلبسته شوی چون در لبنان با حجاب و بی حجاب در کافی شاپ کنار هم می نشینند؛ چون ۱۷ فرقه در کنار هم یک نقطه تعادل را ایجاد کرده اند؛ چون در لبنان تضاد سنت و مدرنیته حرف مفت است. همه این ها ممکن است اگر لبنان را با استان قم مقایسه کنی. نویسنده از قم دل زده است و از لحظه ای که وارد فرودگاه رفیق حریری می شود دلبسته لبنان. اصلا به لبنان سفر می کند تا دلبسته شود. ترجیح می دهد گمشده اش را در لبنان پیدا کند تا هرگز آن را پیدا نکند. برای همین سفرنامه نمی نویسد؛ گمشده اش را، گمشده هایش را در لبنان جا می دهد و در و دیوار لبنان را به خدمت می گیرد برای نمایش گمشده ها. این ها همه ناخواسته است چون نویسنده خسته است. دوست ندارد چیزی را دوست نداشته باشد و از همین رو لبنان زده می شود. دلبسته لبنان بودن بهتر از دلبسته هیچ جا نبودن است. تلاش می کند از سطح عبور کند اما گاهی نمی تواند. درگیر حجاب می شود و نمی تواند آن را پنهان کند. غرب ستیز می شود، یهود ستیز و نمی تواند آن را پنهان کند. دلبسته شخص امام موسی صدر و خاندانش می شود و نمی تواند آن را پنهان کند. بارها شما را تا لب چشمه می برد و تشنه بر می گرداند بدون آن که در شما حس تشنگی ایجاد کند. شاید هم حس تشنگی ایجاد شود، اما به چشم بر هم زدنی از بین می رود. تلاش می کند شما را با خود همراه کند و موفق هم می شود گاهی. اما در انتها از راهی که رفته اید پشیمان می شوید. نویسنده تعارف ندارد؛ صریح سخن می گوید و ساده و این می شود که در دنیای نفاق، لبنان زدگی را غنیمت بشمارید؛ در میان سفرهای بسیار یک بار هم به لبنان بروید با نویسنده و در نهایت لبنان زده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.