یادداشت ; Rossy
1403/10/28
کتابهای فردریک بکمن شگفتانگیز! کتاب مملو از حس غم، پشتکار، جوونه زدن دوباره بین سنگلاخها، حس واقعی پدرو مادر به فرزند و عشق عنیق این دو نسبت بهم، جنگ جنگ جنگ .. و مهمترین نقاط قوت کتابای فردریک بکمن اینه که واقعی هستن. همهچی پرنسسطور به پایان نمیرسه و همه خوشبختو خوشحال نمیشن، بلکه واقعیت زندگی به تصویر کشیده میشه. اینکه زخمها زمان میخوان تا «عادی» بشن، نه ترمیم! اینکه زندگی سخته، بله کاملا سخته و تو فقط باید بگردی دنبال یه ساقهای به نام دلخوشیهای گوچیک که در اصل اونها اون شادیها بزرگی.ان که سرت کلاه گذاشتن و داری دنبالش در به در میگردی! باید آیزون بشی به دویدن تو برفها، اسکیت روی یخ و رفتن به یه جای امن و «فقط ما ازش خبر داریم» وسط برفها با تفنگ آنا. باید آویزون شد به اون لحظههای دویدن با عشق حقیقیت که چند روز بعد دیگه نمیبینیش. باید آویزون شد. تنها دلزدگی حضور الجیبی توی کتاب بود و واقعا ناراحت شدم که با بنی غزیزم، شخصیت خارقالعاده و دوست داشتنی من این کارو کرد! اما اما اما! واقعا بیانصافیه که بگیم این کتاب طرفدار الجیبیتیعه! چون اگه کتابای فردریک بکمن رو بخونید، یا اصلا به همین کتاب عمیق نگاه کنید میبینید که فردریک بکمن طرف هیچ قشری رو نمیگیره و بلکه همیشه فقط حقایق و مسائل جامعه رو به صورت عیان به تصویر میکشه ... این نویسنده همیشه آدمای مختلف سطح حامعه و مسائل جامعه رو میگنجونه توی کارکترها و دنیای خودساختهشو خط داستانیش. اینها واقعیتهایی هستن که در سطح جامعه مردم درگیرشونن ... و همه آگاهیم بهش. در کل من با این کتاب زندگی کردم مثل جلد قبلیش (شهرخرس) ، با تک تک کارکترها اشک ریختم، خندیدم و زندگی کردم. با بنی از مردم فرار کردم و با ماریا از جا بلند شدم و خودمو جمعوجور کردم چون [ همینه، زندگی سخته ] ، با آنا از فرط درد توی سینه اشک ریختم و باز ایستادم با ویدار فداکاری کردم چون [ هیچوقت نمیتواند جلوی خود را بگیرد که برای آدمهای زندگیاش خود را به کشتن ندهد] با ... من با همهشون زندگی کردم و نگاهشون کردم و شاهد تمام غمهاو سختیهاشون بودم و این رو مدیون بکمنم. من کلی درس از این کتاب گرفتم و از نویسنده ممنونم بابت همهی اینها ..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.