یادداشت ستارهٔکوچک.
1404/4/11
دوستش داشتم. خیلی زیاد. نوع دید و نگاه سارا رو دوست داشتم و از همزادپنداری با اون خسته نمیشدم. داستان کلی کتاب جالب بود و اشاره های کوچک و بزرگی که به مسائل مختلف دنیای نوجوان کرده بود، بیشتر باعث جذب مخاطب(نوجوان)میشد. روان و گیرا بود و داستان جدیدی رو روایت کرده بود. این دفعه دیگه خبری از یه رمان عاشقانه نبود و داستان سارا و خانواده کوچکش بود. داستان سارا و نبود پریسا و مشکلات مدرسه، داستان پیروز و گل پنجه مریمش، داستان مامان که چند وقته کنار سارا نیست، داستان مشغله های کاری بابا و نقشه های مهندسی، داستان سیب زمینی پلو های مامانی و... وقتی تمومش کردم حدود یک ربع برای سارا گریه کردم و به مقاومتش افتخار کردم. فقط ناراحتم که چرا پایان داستان واضحتر نبود. شاید اینجوری حال ما خوب میشد و برای سارا و چیزی که کشف کرده خوشحالتر میشدیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.