یادداشت •آکانه•

با تصوراتم
        با تصوراتم کاملا فرق داشت و انتظار هیجان بیشتری داشتم.
داستان خیلی جالبی داشت درست، ولییی ابهاماتش خیلی خیلی بیشتر بود.
فصل آخر رو قبل از اینکه شروع کنم با خودم میگفتم "خبببب، بالاخره!!!! بریم جواب سوال‌هامو رو بگیریم⚡"
اونوقت واکنشم بعد از تموم شدن کتاب: هن؟💀
ولی خوشم اومد از ترفند نویسنده که از اون اول داشت منو گول میزد که کی آدم خوبه و کی آدم بده‌ست.
و وقتی حقیقت برملا شد نشستم کلی فکر کردم که زاویه‌ی دیدمو عوض کنم و دیدم عاااااااا عجب چیزی بود.
متاسفانه فقط از همین ترفندش خوشم اومد، اون فصل آخر هم نمیدونم میخواست جواب چه سوالی رو بده...خب اون یارو که در رفت... یعنی اون چیزی که خاک شده بود(نهایت تلاشم برای اسپویل نکردن) تا ابد مخفی میمونه و شخصیت‌ها خوش و خرم زندگی‌شونو میکنن؟🤨
پ.ن: لامصبا چجوری تونستن داخل اون کلیسا بمونن.
یادمه وقتی اولویا فکر میکرد توهم زده یه کسی رو میبینه که بهش زل زده من مورمورم می‌شد.🥶
      
25

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.