یادداشت میثاق فرمانی

        Misagh:
تکلمه‌ای از آریل دورفمان خوندم که بعد راغب شدم برای خواندن نمایشنامه‌ "مرگ و دختر جوان". توی این تکلمه دورفمان توضیح میده که دلیل نوشتن این نمایشنامه دوران گذار قدرت توی کشور شیلی بوده، کشوری که تازه از دیکتاتوری پینوشه ظاهرا نجات پیدا کرده بود. اما در همین جا سوالاتی مطرح می‌شود، حالا گذشته رو چه کنیم؟ چگونه می‌توانیم گذشته رو زنده نگاه داریم بی‌آنکه اسیر آن باشیم؟ و چگونه می‌توانیم آن را به فراموشی بسپاریم، بی‌آن‌که بیم تکرارش در آینده وجود داشته باشد؟
در حقیقت با این سوالات دورفمان بود که وسوسه‌ شدم که این نمایشنامه را بخونم.
نمایشنامه سه تا شخصیت داره‌. دختری که در دوران پینوشه مورد تجاوز قرار گرفته، همسرش که الان جزوء کمیته حقیقت‌یاب هست( کمیته‌ای که قرار بود حقیقت را برملا کند البته بدون بردن نامی از متهمین!!! چون می‌گفتند به دلیل شرایط گذار کشور امکان ایجاد ناامنی وجود دارد) و شخصیت سوم نمایشنامه شکنجه‌گرِ زن هست. اتومبیل مردی در جاده‌ای خراب می‌شود و غریبه‌ای از سرلطف او را به منزل می‌رساند. همسر این مرد با شنیدن صدای این غریبه فکر می‌کند که این همان شکنجه‌گر اوست که سال‌ها پیش به او تجاوز کرده ‌است. پس تصمیم می‌گیرد دست وپای مرد غریبه را ببندد تا خودش یک دادگاه جمع و جور راه بیندازد...
      
44

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.