یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
3.2
12
ویرایش شده بعد از تماشای اقتباس ایتالیایی ویسکونتی از رمان: رمان درباره سیر انحطاط یک رمان نویس شهیر آلمانی ست که اعتبار جهانی اش را نادیده میگیرد و در جستجوی بازیافتن روحیه ی متهور و طبع غماز سفری ناگهانی را آغاز میکند و سر از ونیز در می آورد. در آنجا دلباختهء پسرکی لهستانی میشود که منبع الهام هنری او میگردد. این دلباختگی سرمنشا شروع یک انحطاط یا تعارض اخلاقی - فکری در نویسنده میشود و نهایتا در ونیز میمیرد. تعارض اینجاست که اشنباخ هنرمندی در جستجوی تعادل و اخلاق است اما در می یابد در برابر زیبایی اصیل توانایی مقاومت ندارد مسئله اصلی این است که قهرمان داستان بفهمد هنرمند هرگز قدرت خلق و درک و احاطه یافتن بر زیبایی اصیل را ندارد. زیبایی اصیل فقط محصول طبیعت است و هنر را به آن راهی نیست. هنرمندان اگرچه دلباخته زیبایی هستند و جان در این راه میگذارند اما در برابر آن حقیر هستند "مقدمه ابتدای کتاب به نکات خیلی مهمی اشاره کرده اما گویا نکته ها را خیلی روشن و واضح به هم متصل نکرده است. به هر حال من با«هنر دکادانس» یا هنر انحطاط آشنا نبودم که خوب معرفی ش کرده." مقدمه خوب کتاب به این نکته اشاره دارد که نویسنده در واقع ضمن توجه به جهان اخلاقی فردریش نیچه آن را با سرانجامی که برای گوستاو اشنباخ رقم میزند نقد میکند. جهانی که نیچه پیش روی هنرمندان گشود پیوند هنر و زندگی را نوید میداد بر خلاف جریان "هنر انحطاط" که هنر را با مرگ پیوند داده بود. اما توماس مان با انداختن قهرمانش در ورطهء نابودی، نشان داد که وعدهء نیچه نیز دروغ است اقتباس ویسکونتی خیلی به رمان وفادار است اما شخصیت اشنباخ را به جای رمان نویس تبدیل کرده به آهنگساز
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.