یادداشت نیایش بهرامی

                داشتم می‌رفتم که قضاوتت کنما! قرار بود ۱ ستاره بدم. 

یادم نیست اولین بار کجا اسم کتاب را شنیدم؛ اما چون زیاد سر و صدا کرده بود دلم می‌خواست بخوانم ببینم به دلم می‌نشیند یا نه، از شما چه پنهون از طرفی دلم نمی‌آمد برای کتاب طنز این‌همه هزینه مادی و معنوی بپردازم... علی الحساب مجموعه را فرستادم در «خواهم خواند». تا اینکه در مناسبتی عزیزی جلد ۲ و عزیز دیگری جلد ۳ را به من هدیه دادند( قفسه «خواهم خواندِ بهخوان متشکریم!). و این گونه رسالت پیدا کردم جلد ۱ را هم تهیه و مطالعه کنم. 
طبق چیزی که در یادداشت های دیگران آمده بود بنظر برای  شست و شوی غم و غصه خوب می‌آمد. 
موقعی که خواستم کتاب را شروع کنم چشمم به «آرام تر بخندید، همسایه ها خوابند»ِ  روی کتاب افتاد، ابرو بالا انداختم که: چه قدر  پر ادعا!  و برای من اصلا آنقدر طنز نبود، اصلا آنقدر برای اتمامش شوق نداشتم، اصلا آنقدر جالب نبود... 
شاید هم مشکل از من باشد که کلا با محتواهای داستانی دهه ۵۰ و ۶۰ ارتباط نمی‌گیرم، انگار برایم خیلی غریب است... نویسنده بد شرایط و احوالات مردم را توصیف نمی‌کرد و آن ویژگی های مربوط به جغرافیا را هم خوب  در دل زندگی داستان گذاشته بود؛ اما من می‌گفتم: خب الان که چی؟ مثلا خیلی باحال بودین اون موقع؟ اصلا خیلی هم اوضاع تون اعصاب خورد کن و چرت بوده.‌.. 
که من بخش اعظم این را تقصیر آزمون های تستی و تشریحی  از بخش تاریخ کتاب مطالعات می‌دانم که ۶ سال تمام ما را ناجوانمردانه از تاریخ و جغرافیا و مدنی زده کرد! ببینم تاریخِ دبیرستان چه آشی یا چند من روغن برایم پخته است.

و پایانش، و پایان ملیحش.... خیلی به دل من نشست... کلا آن داستان آخر یجور خاصی بر دلم نشست...


در کل من با کتاب نخندیدم؛ اما بسیار لبخند زدم و بسیار اخم کردم. من راضی هستم اما نویسنده بابت ادعایش به من بدهکار شد. مجموعه را بعد تر ادامه می‌دهم تا ببینم ماجرا  به کجا می‌رسد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.