یادداشت یوتاب🇮🇷

        سرگذشت ندیمه
خلاصه:
کشور آمریکا با یک شورش تبدیل به جلید می شود . شخصیت اصلی در پایین ترین طبقه بندی زندگی می کند ندیمه ها . ندیمه ها در واقع ماشین زاد و ولد هستند در عصری که زاد و ولد کاهش یافته . همیشه اوضاع اینگونه نبوده اُفراد سالهایی را به یاد دارد که شغل داشت درآمد داشت و می توانست در دانشگاه درس بخواند.. اما امروز آن روزها فقط خاطرات اند...
نظر شخصی:
واقعا دست مریزاد بگم به نویسنده عجب دنیایی خیلی خفن بود و غیر دوست داشتنی اما باید بگم کامل ..
اول از همه اینو بگم که نویسنده جایگاه امروز زنان آمریکا رو عالی نمی دونه همونطور که تو جلید عالی نمی دونه من اینو حس کردم که خانم اتوود یه آرمانشهری در ذهن داره که زنان جایگاه حقیقی خودشان را دارند. فرهنگ فاسد آمریکا به فرهنگی فاسدتر با ظاهر مذهبی تبدیل شده یکجور هایی بازگشت به قرون وسطی فقط کامل تر و زنان را به چند جایگاه تقسیم بندی کرده همسران فرمانده / خانه داران / عمه ها / مارتا ها / ندیمه ها و یکسری از زن‌های اصلاح نشدنی سلیطه ها و در آخر به کسانی میرسیم که حداکثر سه سال بتوانند عمر کنند در مستعمرات جزئیات بیشتر در کتاب هست و بنظرم اشاره نکنم کتاب جالب تر میشه ..
متاسفانه از سیاست و اصلا اینکه اونجا چطوری اداره میشه تو کل کتاب خیلی پرداخته نشده دلیلش؟ موقعیت ندیمه است که در زندگی روزمره ی طاقت فرسایی زندگی می کردند طرز نوشتن کتاب باعث شده این تصور ایجاد بشه که انگار واقعا زندگینامه می خوانید انگاری اتفاق افتاده و این خیلی جذابه بنظرم یه هنر نادره.
احساسات داخل کتاب قویه کلی نماد و سمبل برای هر چیزی متصور میشه ..
شخصیت ها خیلی خوب پرداخته شدند واقعیتش شخصیت دوست داشتنی کتاب نداشت و شخصیت های فرعی مثل افگلن اول خوب پرداخته نشده دوست داشتم بیشتر بشناسمش شخصیت های دیگه همشون قضاوت می شدن و تنفر مثلاً به فرمانده و سرنا جوی . من هم ازشان متنفر بودم اما برای چه؟ توقع داشتم اُفراد یک کار جالب انجام دهد اما فقط مانند تمام زن های کلیشه ای رفتار کرد توقع داشتم بیشتر سوال کند اما به آمیزش جنسی با نیک بسنده کرد !! و می دانست اشتباه است اما انجام می داد شاید کتاب سانسور شده اما نفهمیدم کی و کجا عاشق نیک شد احمقانه بود همان لحظه ی اول حدس زدم که عاشق نیک میشود اما توقع نداشتم اینقدر معمولی و رومیزی سطحی باشد مارگارت اتوود شاید میخواست ذات چیزی را نشان دهد!؟ آنجایی که افراد اشاره میکند هیچ وقت مثل مادرش نبوده مبارز؟ نبوده و نمی فهمیده چرا مادرش اینگونه بوده یا که چرا مویرا؟ نفهمیده اما حالا که پشت روبنده های ضخیم و لباس های قرمز ندیمه هاست میفهمد .. مخالف تمام همه ی اینهاست اما اصلا علاقه ای هم به مبارزه ندارد در اواخر کتاب افراد دیگر علاقه ای به رهایی ندارد عاشق شده و با زندانش کیف می کند انگار عشق همچیز را زیبا تر کرده برای من تمام این قسمت چندش آور بود حالم از شخصیت افراد بهم می خورد بعد با خودم فکر کردم اگر من جای او بودم چه؟ نظری نداشتم شاید در اعماق سیاهی افسردگی فرو می رفتم یا نجات پیدا می کردم 
و گلهای مصنوعی که نمادی از آرزوهای دنیای زنانه است خیلی مصنوعی خیلی دور واقعا غم انگیز بود دلیل اینکه اینقدر خواندن کتاب طولانی شد فضای کتاب بود گاهی اوقات اینقدر واقعی میشد و تصور کردن خودم در آن دنیا مخالف تمام عقاید و ارزش های من بود و احساس ترس میکردم کتاب را می بستم دور میشدم 
بنظرم نویسنده کمی پیاز داغش را زیاد کرده بود نمی توانست در مغزم بگنجند اینهمه سکوت هر لحظه با خودم میگفتم چطور مردم اینقدر متواضع بودند ؟ یا احمق؟ چرا مبارزه نکردند؟ نمی توانستند نه بگویند؟ مردم آن سرزمین عجیب بودند شاید همه اش بدلیل بمب های اتمی و... بوده نظری ندارم شاید آنهمه آزادی و ناز و نعمت که داشتند ناگهان بدون آنها برایشان شوکه آور بوده 
مهمترین دلیلی که یک نیم ستاره کم کردم دلیل آن شورش بود متوجه نشدم درک نکردم منظور آن فرمانده ی احمق چه بوده غرور مردانه اینهمه آدم را به منجلاب کشیده؟ واقعاً ؟ خدشه دار شده ازدواج پاک؟؟؟ نمی توانم بفهمم چرا مرد ها ذاتا اینگونه اند؟ که مشکل را با بد بخت کردن دیگران حل کنند؟ تقصیر را گردن کس دیگر بندازند در حالی که می دانند که مشکل از خودشان است برای مثال اولین کسانی که کفش پاشنه بلند زنانه را اختراع کردند مرد بودند یا کوکوشنل لباس ها را فقط راحت کرد اما کسانی که لباس ها را کوتاه و کوتاه تر کردند مرد بودند .. دقیقاً بخاطر همین بود که کل کتاب برایم شخصیت فرمانده همانند جوک بی مزه بود بی فایده اضافی در صفحه روزگار دنیای کتاب ته ته دیستوپیایی بود تمام ذهنیت های باطل روی هم جمع شده بودند آتش زدن به تمام آنهمه زحمت که ظاهر مذهبی مسیحی پر از تحریف را به رنسانس تبدیل کرد پوزخند به رنسانس به نوعی دنیای غرب را به چالش کشید من اینطور برداشت کردم که همه ی این دنیا ها پوچ و توخالی بدون یک حقیقت آشکارند و همه بدنبال آرمانشهری هستند که نمی دانند حتی باید چه ویژگی هایی را داشته باشد گاهی در خوشبختی ابدی حس پوچی داره که من برداشت کردم این همان پست مدرنیسم که غرب با آن درگیری دارد بحران معرفتی دلیلی که برای (من هستم من هنوز هستم) می آورند.
نکته ی دیگر این است که اگر زبان انگلیسی تان خوب است به زبان اصلی مطالعه کنید چون کتاب پر از بازی با کلمات است و من نسخه ی صوتی آوانامه را نپسندیدم و بعد از کتاب خانه نسخه ی فیزیکی را گرفتم نسخه ی صوتی خیلی یکنواخت و خسته کننده بود با اینکه درون مایه ی کتاب اینقدر خسته کننده نیست بنظرم ترجمه عالی بود حتماً یه دوباره خوانی از این کتاب خواهم داشت..
با تشکر که نقد من رو خوندین !
      
138

7

(0/1000)

نظرات

توی اون قسمت اعدام کردن و کلا اون دیواری که روش اعدامی هارو میزاشتن نشون میده که مبارزه هست و شاید خیلی ها در دل از این حکومت جدید متتفر باشن ولی نمیتونن بروزش بدن تا عاقبتی مثل اون مردم اعدامی پیدا نکن و حتی اگر یک‌درصد کشته نشن هم بدبخت تر از اون چیزی میشن که هستن و خوشبحال اون کسی میشه که تورو لو داده پس اون وسط همه‌ی مردم جاسوس همدیگه هستن و هیچ فرد امنی وجود نداره که باهاش افکارت رو در میون بزاری. 
2

0

متاسفانه این چیزی که من فهمیدم نصف بیشترشون برای زِنا و رابطه کشته میشدن و دقیقا اما باز هم به چه قیمت کسانی وجود دارن که به این چیزا باور دارن؟ 

0

احتمالا اون نسخه‌ای که من خوندم زیادی سانسور شده بوده 😶😂
میدونی تکرار یک مسئله خیلی تاثیر داره، و اگه زیادی یک چیزیو تکرار کنی حتی اگه بزرگ ترین دروغ دنیا هم باشه بعد از مدتی مردم باورش میکنن و تازه این دروغه هرچقدر بزرگتر و شاخ دار تر باشه مردم راحت تر باورش میکنن
@yotab 

1