یادداشت زهرا صلحدار
1404/4/4
داستان از جایی شروع میشود که ادی، پدر آرتی و جی برای یک بدهکاری مجبور است راهی یک سفر کاری شود تا بتواند بدهیاش را در مدت کوتاهتری پرداخت کند. او مجبور میشود پسرها را به خانهی مادربزرگشان ببرد و تا زمانی که برمیگردد آنها را به او بسپارد. مادربزرگی بسیار خشک و عصاقورتداده که بخاطر اتفاقی در کودکی پایش آسیب دیده و همیشه عصا به دست راه میرود. و البته عمهای به نام بلا دارند که مجرد است و آنجا پیش مادربزرگ زندگی میکند. چون همسر ادی باعث شده بود که با مادربزرگ رفت و آمد نداشته باشند برای همین او ابتدا بسیار تند برخورد میکند و ماندن نوههایش را نمیپذیرد و از اینکه در طی این سالها به دیدنش نرفتند خشمی در وجودش نهفته است. با اصرار بالاخره میپذیرد و پسرها میمانند. در طی مدتی که پدرشان نیست اتفاقاتی در خانواده میافتد و آنها روزهای سختی را میگذرانند. عمویشان لویی و عمهی دیگرشان به نام گرت هم وارد داستان میشوند. آنچه در پس پردهی این نمایشنامه نهفته بود بسیار قابل تحسین است. در دیالوگها گریزی به کودکی زده میشود. اینکه تمام رفتارهای مادربزرگ از همان کودکی نشئت گرفته است. اینکه پدرش مدام میگفت باید در هر شرایطی قوی باشی و گریه نکنی. او جوری رشد یافته که همچون فولاد سفت و سخت شده است. طوری که بتواند سختیها را تاب آورد. تمام احساسهای فروخورده و سرکوبشدهاش موجب میشود که حتا به فرزندانش هم محبتش را ابراز نکند. دریغ از یک دوستت دارم. در حالی که در جای جای داستان میبینی فرزندانش سعی میکنند او را ببوسند یا محبتشان را ابراز کنند. اما امان از الگوهای کودکی و تنبیههایی که بر فرزندان روا داشته و باعث شده هر کدامشان به نوعی رنجی را به دوش بکشند که تاب و توان را ازشان گرفته. از بلا که دچار کمبود عاطفه است و لویی که از خانه فرار کرده و خلافکار شده تا گرت که بخاطر اتفاقی در کودکیاش حالا نفس کم میآورد برای حرف زدن و میان جملاتش مکثی بلند دارد. گویا ترسی کشنده همچنان تا چهل سالگی همراهش مانده است. تقصیر مادربزرگ نیست. او هم تاثیراتی گرفته که تا پیری گریبانگیرش هستند. نمایشنامهای روان و خوشخوان است و با وجود سادگیاش، درونمایهای قابل تامل دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.