یادداشت
1402/5/12
بخش اول - جمهور براساس اکثر کتابشناسیهای صورت گرفته درباره افلاطون، یکی از جامعترین کتابهای افلاطون است و بعد از قوانین مهمترین اثر افلاطون. از نظر تاریخی نیز تقریبا جزء آثار متاخر افلاطون محسوب میشود و از نظر موضوعی نیز منطبق بر اکثر مسائلی است که در قوانین آمده و قوانین البته آخرین اثر افلاطون محسوب میشود. این اثر شامل ده کتاب است. افلاطون عادت دارد مطالبش را از زبان سقراط بیان کند. در این کتاب هم چنین است. در آغازین کتاب از جمهور، ماجرای مواجهه سقراط با بعضی از دوستانش در یکی از جشنهای سالانه گزارش شده که ضمن آن به بحث مهم عدالت و ماهیت و حقیقت آن میپردازد. مخاطب فردی به نام گلاوکن است. افلاطون در کتاب هفتم از جمهور موضوع انواع ادراکات و خصوصا ماهیت و حقیقت ادراک عقلی و ادراک حقایق را مفصل مطرح نموده است. از نظر افلاطون، شناخت اساسا یک مورد بیشتر نیست و آن درک و مشاهدة حقایق ثابت و مجرد است؛ درک ایدهها و مثالها. مشاهدة امور مادی و محسوسات اساسا درک و شناخت نیست، چون شناخت امری ثابت و لایتغیر است، در حالی که عالم ماده پیوسته دچار کون و فساد و تغییر است و ملاک شناخت را فاقد است. در آغازین فقرات کتاب هفتم که به بیان تمثیل غار میپردازد، تمام درک آدمیان از امور و اشیاء را شبیه چیزی جز درک سایهها و صداهایی که مقرون به حرکت این سایهها هستند و حاکی از اشیائی ورای خود میباشند بیان میکند، و بیننده سایه گمان میکند حقایق اشیاء را درک کرده حال آنکه یکسر بر خطاست. آنچه درک افراد درون غار را تصحیح میکند، رهایی از بندها و زنجیرهایی است که بر دستان و سر و گردن آنها زدهاند و امکان تغییر موضع و منظر را از ایشان گرفته است. اگر غل و زنجیر از او برگیرند و او سر برگرداند با مشاهده آن صحنهآراییهای پشت سر و حرکات نمایشی افرادی که سایهها را ایجاد میکنند یا بالاتر اگر او را مجبور کنند به اصل آتش و منبع نور این نمایش توجه کند دچار سرگردانی و حیرت و تعجبی عمیق خواهد شد! تمام منظور افلاطون و سقراط قصه در این تمثیل این است که ورای این سایهها و حقایق محسوس اموری واقعیتر و حقیقیتر وجود دارند که آن امور منشا این سایهها و محسوسات ظاهری ما میباشند. و البته درک آن حقایق به صورت مستقیم باعث تعجب و حیرت است. در ادامه گفتوگو، افلاطون به نکته مهمی دربارة ماهیت دانشهای بشری - که مبتنی بر همان محدودیت منظر اولیه ساکنان غار میباشد و در واقع سایهشناسی و پدیدارشناسی است تا شناخت حقایق اشیاء - میپردازد و تمام امتیازات و تجلیلهای ناشی از این سایهشناسی را بیارزش عنوان میکند. در ادامه، افلاطون از این تمثیل و نتایج آن نتیجهای مهم استنتاج میکند: اولا امکان آموزش و وارد آوردن دانش و علم و شناخت به نفس خالی از آن وجود ندارد ثانیا قوه ادراک و شناخت حقایق مانند خود قوه بینایی است و امکان ندارد چشم کور را بینا کرد و بینایی در خود چشم به مثابه قوه وجود دارد همانطور ادراک و شناخت در خود نفس انسانی وجود دارد ثالثا شناخت حقایق چیزی جز تغییر توجه نفس از عالم محسوسات به عالم عقول و مُثُل نیست. در واقع ادراک چیزی جز مشاهدة ایده ها و مُثُل نیست. تربیت هم جز این نیست که سمت و سوی توجه نفس اصلاح شود نه اینکه به داراییهای نفس چیزی اضافه شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.