یادداشت Zahra Heidari
19 ساعت پیش

روایت این کتاب خیلی ساده بود، بدون پیچیدگیهای خاص یا هیجان بالا. اما چیزی که برام جذابش کرد، نگاه تازهای بود که از طریق کلارا ــ یک ربات با هوش مصنوعی ــ به انسانها و رفتارهاشون انداختم. وقتی از دید موجودی نگاه میکنی که نه گذشتهای داره، نه تجربهی انسانی، متوجه میشی چقدر از رفتارهای ما عجیب، خودخواهانه یا حتی غمانگیزن… اما چون برامون عادت شدن، به چشم نمیآن. بعد از خوندن این کتاب، چند تا سؤال ذهنم رو درگیر کرد: •ما چطور با آدمهایی که دیگه برامون فایدهای ندارن رفتار میکنیم؟ •اگه یه موجود مصنوعی بتونه احساس داشته باشه، آیا ما اخلاقاً موظفیم باهاش مثل یه انسان رفتار کنیم؟ یا چون از گوشت و پوست نیست، هر طور که خواستیم میتونیم باهاش رفتار کنیم؟ •چرا جوزی و مادرش بعد از اینکه دیگه مثل قبل به کلارا نیاز نداشتن، کمکم رهاش کردن؟ یعنی محبتشون فقط تا وقتی بود که مفید بود؟ یاد گرگور سامسا در مسخ کافکا افتادم. گرگور و کلارا خیلی با هم فرق دارن، اما هر دو وقتی دیگه مفید نبودن، توسط نزدیکترین افراد زندگیشون طرد شدن. یه نکتهی خیلی قشنگ برای من این بود که کلارا، بدون اینکه دنبال چیزی در ازای محبتش باشه، وفادار موند و مراقبت کرد. انگار عشق واقعی همینه: مراقبت بدون انتظار. در نهایت، من ۲.۵ ستاره میدم. چون به نظرم ایشیگورو خیلی به عمق احساسات شخصیتها نپرداخته بود و بیشترشون برام تکبعدی بودن ۲ خرداد ۱۴۰۴
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.