یادداشت Teu
1402/6/11
"معجزههای خواربارفروشی نامیا" درست مثل اسمش معجزه داشت. اگه اینکه کتابی باشی که باشکوهبودنت به قدری تاثیرگذار باشه تا اشک توی چشمهای خواننده حلقه بزنه و باعث گریهاش بشه معجزه نیست، پس معجزه چیه؟ ادبیات هنره و هنر -از نظرم- باید تاثیرگذار باشه. این کتاب واقعا هنرمندانه بود. داستان از شبی شروع میشه که یه گروه دزد در حال فرار کردن هستند و به ناچار مجبور میشن توی خواربارفروشی نامیا که خیلی قدیمیه، مخفی بشن؛ اما مدتی بعد از ورودشون به خواربارفروشی، متوجهی نامهای میشن که در لحظهی ورود در اونجا نبوده و عجیبتر اینکه کسی هم در اون زمان کوتاه، از اطراف اونجا عبور نکرده... این کتاب جزو اون کتابهایی بود که لازم نبود برای اینکه بخوام بخونمش تلاشی کنم؛ بلکه به طور عجیبی من رو مجبور میکرد تا سراغش برم. با خوندن هر سطر مشتاق سطر بعدی میشدم و به هیچ وجه کند پیش نرفت. بیشتر از همهچیز، روابطی که بین اتفاقات داستان بود رو دوست داشتم؛ اینکه کوچکترین و ریزترین ماجراهای کتاب با یک نخ نازک و ظریف به هم وصل شده بودند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.