یادداشت زینب سادات رضازاده

        یادم می‌آید وقتی پایم پیچ خوردگی بدی داشت و باید ۶ هفته در اتل و بی حرکت می‌ماند ، خیلی حال بدی داشتم. با اینکه می‌دانستم چندین ماه بعد میتوانم دوباره راه بروم، اما هرگز تصور اینکه پایی نداشته باشم را نکرده بودم. با روایت داستان جسیکا می‌توانستم حس های او را بفهمم. حس نبود عضو، حس ناتوانی، حس اندوه و ... در داستان ورود رزا نور روشنی بود و در آخر فکر نمی‌کردم داستان اینگونه پیش برود. مسابقه با تیم رزا.  می‌توانستم با فیونا و رزا و گوین همدلی کردن  را یاد بگیرم و شبیه مربی کی رو ، یک معلم همراه و تلاشگر باشم در هر شرایطی. 
      
70

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.