یادداشت زهرا پارسا
1402/8/5
4.0
25
در اوایل کتاب اصلا فکرش را نمیکردی کتاب به چنین جاهایی برسد. اینکه تام دست هی لی نماند واقعا خیلی خوب بود. سینت کلئر ارباب خوبی بود ولی ای کاش سند آزادی تام را امضا می کرد تا کار به چنین جاهایی نرسد. همه ی اینها از یک بدهی شلبی شروع شد... درست است سینت کلئر ارباب بدی نبود، ولی همسرش اصلا ارباب خوبی نبود. او تام را به بازار برده عمومی برد😓 بعد هم شخصی مانند تام به دست لگری افتاد و به دست همان لگری کشته شد... در صورتی که اگر اگر اگر جورج شلبی زودتر می رسید یا سینت کلئر آزادش می کرد هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتاد و تام به کلبه خود می رسید. تازه شلبی هم مرده بود... و مرگ شلبی باعث شد جورج دیر برسد. کتاب پر از مرگ و شادی بود اما با همه ی این اتفاقات تلخ، لیزا و خانواده اش و پسر و دخترشان به کانادا رفتند و به خوشی زندگی کردند و علاوه بر این کاسی دوباره پسرش را ملاقات کرد!! می بینید؟ واقعا کتاب عجیبی است. و از خواندن آن بی نهایت لذت می برم... هریت بیچر استو واقعا آدم معرکه ای بوده که میتوانید عکسش را مشاهده کنید.⬇
(0/1000)
1402/8/8
0