یادداشت م گ

م گ

م گ

1403/12/9

        فخرالسادات موسوی را برادرش علا ه راه می‌اندازد. دختر مادری بسیار حساس خانه‌دار و اهل زندگی. مادری که به گفته فخرالسادات شبی او را بدون لباس خواب ندیده که بخوابد و حتی در حال خواب هم آداب زن بودن .زیبا بودن را تمام و کمال انجام می‌داده. دست زمانه فخرالسادات را به سمت وره‌های آموزشی نظامی ی‌کشاند تا جایی که یکی از فرماندهان نظامی آموزشی  فخرالسادات گمان می‌کرده متاهل بوده از او توسط یکی از دوستان همسرش خواستگاری می‌کند فخرالسادات احمد را مردی با ابهت املاً نظامی و مقتدر می‌دیده همان اول به او می‌گوید که پدرم راضی به ازدواج دخترش با یک نظامی نخواهد شد اما احمد  او می‌خواهد تا کار را شروع کند تا هرچه که خدا می‌خواهد پیش بیاورد خرالسادات دو بار با احمد در خانه دوستش گفتگو می‌کند بار دوم ر جلسه به احمد تذکر می‌دهد که تا حالا اینطور واضح و و مستقیم  او نگاه نکرده احمد سرش را پایین می‌اندازد و جلسه را تمام می‌کند اما فخرالسادات مصمم می‌شود تا این راه را تا آخر برود ر جلسه خواستگاری پدر مخالفت می‌کند اما علا برادر فخرالسادات له امام را باز می‌کند چند دقیقه‌ای نگاه به آن می‌اندازد و بعد احمد را راهی می‌کند تا تاریخ عقد کارهایش را انجام بدهد گرچه به درد در آن جلسه به احترام اعلا چیزی نمی‌گوید اما بعد از رفتن خواستگار راحتی در خانه‌شان درست می‌شود با این حال احمد و فخرالسادات تنها با یک ماشین راهی تهران می‌شوند تا خطبه عقد خوانده شود شهید دانش یل می‌شود و آقای رفسنجانی خطبه عقد آن دو را می‌خواند. در این داستان فخرالسادات از زیبایی‌ها و ظرافت‌های روحی احمد می‌گوید از لباس شستن‌های سه ساعته‌اش از غذا درست کردن‌هایش از دست کشیدن روی موهای زیبا و بلند فخرالسادات. اولین فرزندشان پسر دومی هاجر ه البته بعد از مدتی از دنیا می‌رود و سومی هم پسر میشود.
گلستان جعفری زیبا و جذاب این داستان را پرورده و بزرگ کرده به رشد رسانده و قلم او را دوست دارم لحظات نابی را با این کتاب سپری کردم
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.