یادداشت رعنا حشمتی
1400/11/7
"چون هیچ وقت نمیتونم از این طور چیزا بگذرم... (انگشت هایش را به همدیگر فشار می دهد) آدما تو یه رابطه قرار می گیرن، بعدش از هم جدا می شن و همه چیزو فراموش می کنن، طوری از کنار هم می گذرن انگار دارن مارک مواد خوراکی شونو عوض می کنن. احساس می کنم هیچ وقت نمی تونم آدمایی که باهاشون بودم رو فراموش کنم، چون هر آدمی ویژگی های خاص خودشو داره و هیچ وقت نمی تونی آدمی رو با آدم دیگه ای عوض کنی. هر چیزی که از دست رفته، از دست رفته. هر رابطه ای وقتی تموم می شه بهم ضربه می زنه. هیچ وقت جای ضربه ش خوب نمی شه. به خاطر همین خیلی مراقبم که درگیر رابطه نشم، چون منو خیلی آزار می ده.. دلم برای آدمایی که باهاشون بودم تنگ میشه. انگاری همه ش درگیر خورده ریزای رابطه م. شاید دیوونه باشم. وقتی دختربچه بودم مادر بهم می گفت مدرسه م دیر میشه، یه بار از راه خونه تا مدرسه رو دنبالم کرد تا ببینه چرا دیر می کنم. من همه ش حواسم به بلوطایی بود که از درختا پایین می افتادن و تو خیابون قل می خوردن، یا نگام به مورچه هایی بود که از وسط جاده رد می شدن، به برگا نگاه می کردم چطور سایه ی خودشونو رو تنه ی درختا انداختن - همه ش حواسم به چیزای کوچیک بود. من توشون جزئیات کوچیکی می دیدم که خاص هرکدومشون بود، همین منو خوشحال می کرد، اینا اون چیزایی که دلم براشون تنگ میشه، همیشه دلم براشون تنگ میشه. هیچ وقت نمی شه آدمی رو جایگزین آدم دیگه ای کرد چون هر آدمی جزئیات زیبای مخصوص به خودش رو داره. (مکث) هیچ وقت یادم نمی ره موقع رفتنت نور خورشید دم صبح افتاده بود روی صورتت و ریشت رو یه کم قرمز کرده بود. دلم برای اون لحظه تنگ شده. اه، واقعا دیوونه م." ----- " و حالا لابد می شود گفت در هر کلمه ای که به زبان می آید، کلمه ی دیگری پنهان است. پس می شود آسمان و زمین را به هم بافت و همه چی را به همه چی ربط داد و دست آخر آن "رازِ مگو"، آن کلمه ی به زبان نیاورده را به دیگری فهماند." محسن آزرم ----- "عزیزم، از هواپیما جا می مانی. می دانم." ----- "بگذار آسمان تو صاف باشد. بگذار لبخند نمکین تو روشن و فارغ البال باشد، بگذار به خاطر لذت و سعادتی که تو به قلب تنها و سپاس گزار دیگری بخشیدی، فرخنده باشی. خدای من! لحظه ی لذت کامل! مگر این حتا برای سراسر زندگی آدمی کم است؟" فئودور داستایوفسکی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.