یادداشت ریحانه رمضانی
1403/12/17
『هو النور』 "شاید خندههات شکستهان، نه خودت. شاید یکی اونها رو شکونده." آخر آقای بکمن، چه میکنی؟ این همه آدم راجع به افسردگی مینویسند، صحبت میکنند و سخنرانی میکنند. چرا هیچکدام چنین اثری بر قلب آدم نمیگذارند؟ بکمن با قلم جادویی خود به احساسات جان میبخشد و به آنها شخصیت میدهد تا ملموستر شوند. گویی بکمن قلب و مغز خود را بیرون آورده است، با عنصر تخیل ترکیب کرده و به تو میگوید: "من درکت میکنم." در این حین، در غالب یک شخصیت خیالی چیزهایی را میگوید که تا مدتها در ذهنت میماند. شاید هم برای من، کتابی درست در زمانی درستتر بود. "شاید او برای اولین بار بخندد. یا بارها و بارها جوری بخندد انگار که بار اول است. خندههایی که انگار کسی خیلی خیلی وقت پیش بر زمین جنگلی _ تکهتکهشده _ پس از طوفان بازیافته و آن را با خودش به خانه آورده و تیمارش کرده تا آنقدر قوی شود که بازگردد به طبیعت." تکتک جملات کتاب را با بغض خواندم. کتاب کوتاهی است که در یک نشست نیم ساعته خواندنش تمام میشود، اما من هر صفحه را چندین و چند بار خواندم. به خود آمدم و دیدم کل کتاب نشانهگذاری شده است. احساس میکنم با قرار دادن فقط دو قسمت از متن کتاب در حقش اجحاف کردهام، اما اگر میخواستم قسمتهای موردعلاقهام را بگذارم باید کل کتاب را قرار میدادم. دوست دارم در آینده نسخه فیزیکیاش را بخرم و بارها و بارها بخوانمش. مطمئنم تبدیل به کتابی شد که قرار است به عزیزانم هدیهاش کنم. از صمیم قلب دوست دارم انسانهای بیشتری این کتاب را بخوانند. 🌟 _شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.