یادداشت کامران وفایی
1404/5/30
این روزها دارم برای پنجمین یا ششمین بار «بار هستی» را می خوانم. بارهستی خواندن مثل اینه که توی کوچه پس کوچه های درون خودت گام برداری و با توما و ترزا و سابینا و فرانز ورای خط سیر زمان سیر کنی. انگار مستانه در خود تلو تلو می خوری و مستی و راستی را با خودت داری، خود خودت. در این تلو تلو خوردن گاهی به انتهای غم انگیز قصه ترزا و توما می رسی و گاهی دوباره به رختخواب شان ،چند سال قبل، بر می گردی. بوی موی زنی غریبه را در موهای توما به مشامت می رسد. با ترزا در خیابان های پراگ از تانک های روسی عکس می گیری وشاهد دلبری های دختر های دامن کوتاه چکی می شوی که به سربازان تحت فشار جنسی روس خودنمایی می کنند. در این میانه گهگاهی از قصه در میآیی تا با سوالات عمیق نویسنده مواجه شوی و گاهی می گذاری افکارت را زیر و رو کند. به قول شمس تبریز که می گفت :«بگذار زندگی ات زیر و رو شود چه بسا زیرش از روش بهتر باشد.» من هم می گذارم در افکار نویسنده، افکارم زیر و رو بشه. من از خوندن و فکر کردن با و به این کتاب سیر نمی شم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.