یادداشت مبینا گل‌صفتان

        داستان درباره‌ی هنرمندی نقاش است که به شدت دچار نشخوار فکری‌ست. زندگی را پوچ می‌بیند و آدم‌ها را از درک خود عاجز. اما تصادفی با زنی برخورد می‌کند که در احساس و درک اشتراکات زیادی دارند و طوری در عشق آن زن غوطه‌ور می‌شود که حس می‌کند زندگی با وجود آن زن برایش معنا می‌گیرد. شرح واقعه از زبان شخصیت اصلی یعنی نقاش داستان بیان می‌شود و از همان‌هایی‌ست که انتها را ابتدا می‌گوید :))
اما داستان آنقدرها هم ساده پیش نمی‌رود و این زن آدم مرموز، سخت و پیچیده‌ای است. روابط نامعمول و پیچیده‌ای هم دارد.
داستان به قدری کشش دارد و روان است که انگار به تماشای فیلمی نشسته اید. نویسنده به کاویدن پیچیدگی‌های روان آدمی مشغول است و هرازگاهی از نمک فلسفه هم بهره می‌برد. یک چیز پررنگ در این کتاب گفتگوست که یا با خود است و یا با دیگران و اگر این بین وصفی هم صورت گرفته از نگاه شخصیت اصلی است و نه صرفا برای فضاسازی قصه. کلمات گفتگوها بار زیادی را به دوش می‌کشند و این جالب توجه است.
اگر از داستان‌هایی که به پیچیدگی‌های روان آدمی می‌پردازد خوشتان بیاید احتمالا نتوانید خیلی کتاب را زمین بگذارید تا تمامش کنید
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.