یادداشت Soli

Soli

Soli

1404/4/14

        کتاب ۲۲ فصله.
تا قبل از رسیدن به پنج شیش‌ فصل آخر، بین سه و سه و نیم ستاره مردد‌ بودم، اما بعد از خوندن اون چند فصل آخر رو ۴ توافق کردیم.
نمی‌دونم مشکل از منه‌ که همه‌چیز این روزا کند‌ به نظر می‌رسه یا واقعا همینه، ولی هر چی بود حس می‌کنم اصل ماجرای کتاب تو همین پنج‌ شیش فصل آخر اتفاق افتاد. قبل از اون انگار خیلی برام کش‌دار بود. آخه نمی‌دونم... وندی‌ هر دو صفحه یه بار به خودش یا به پیتر‌ می‌گفت "باید زودتر یه کاری بکنیم، دیگه وقت نداریم" ولی هیچ کاری هم نمی‌کردن! هی مسخره‌بازی دور خودشون‌ می‌چرخیدن‌.
اول داشتم به این فکر می‌کردم که چه‌قدر هیچ‌کدوم از شخصیت‌ها به جز پیتر، اصلا دوست‌داشتنی و قابل‌درک نیستن خیلی. ولی این اواخر واقعا وندی‌ به دلم نشست و خیلی بهش احساس نزدیکی‌ کردم‌.
سوژه‌ی کلی‌ش یه جورایی‌ من رو یاد انیمیشن
Rise of the guardians
می‌ندازه، ترس و سایه و افسانه‌ها و... اما پلات‌توئیستش‌ چیزی بود که واقعا انتظارش‌ رو نداشتم و شوکه شدم. شاید اگر کسی کتاب پیتر‌ پن رو خونده باشه این قضیه رو بدونه، نمی‌دونم، چون اون کتاب رو نخونده‌م. هرچی بود برام شوکه‌کننده‌ بود.
در آخر، ممکنه کنار هم این طرح جلد دل‌فریب رو تحسین کنیم؟

+یه کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای، دقیقا یک ماه طول کشید. :/
هم تو خوندن ای‌بوک‌ کندم، هم تو خوندن‌ کتاب انگلیسی و این هر دو ویژگی رو داشت. علاوه بر اینا تو شلف کرنتلی‌ ریدینگ‌ هم رفت که واقعا مزید بر علت شد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.