یادداشت زهرا عباد

                اولین کتابی بود که از جان کریستوفر خواندم. همیشه فکر می‌کردم مثل ژول ورن، علمی تخیلی های قدیمی، برای ما قدیمی حساب می‌شود. ولی این کتاب نظرم را عوض کرد. ایده خیلی جالبی داشت و خود کتاب آنقدر جذاب و به زندگی ما شبیه بود که می‌شود زمان زیادی با دیگران درباره آن بحث فلسفی‌ کرد.

پیشنهاد می‌کنم حتما بخوانید.

داستان درباره نوجوانی است که در یک روستا زندگی می‌کند. سالی یک بار در روستا مراسمی به نام کلاهک گذاری دارند. در این مراسم یک سه‌پایه عظیم که بالای آن یک نیم‌کره قرار دارد می‌آید و با چیزی قلاب مانند آن پسر یا دختر بالغ شده را بلند می‌کند و داخل نیم‌کره خود می‌برد. بعد از چند دقیقه فرد را برمی‌گرداند. از آن به بعد فرد مورد نظر یک کلاهک فلزی روی سر خود دارد که کم کم زیر موهایش پنهان خواهد شد. نکته اصلی این است که دیگر این آدم آدم سابق نیست و انگار مغزش توسط کلاهک کنترل می‌شود... ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که ویل، نمی‌خواهد کلاهک بگذارد...

حتما حتما کتاب را بخوانید.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.