یادداشت امین هاشمی

                در دوران اوج علاقه‌ام به فوتبال نیز، اگر راست‌اش را بخواهید، تماشای زمین سبز به مدتِ نود دقیقه بعضاً حوصله‌ام را سر می‌بُرد. حیاتِ فوتبالی‌ام عمدتاً در مدرسه سپری می‌شد. نه که خودم خوب توپ بزنم، نه؛ که کُری‌خوانی‌ها و مباحث مربوط به فوتبال را دوست داشتم. با این حال، کمتر کسی را از هم‌کلاسی‌ها پیدا می‌کردم که به مسائلِ، دست‌کم از نظرِ آن‌ها، «جانبیِ» فوتبال علاقه داشته باشد. معمولاً به بازی‌های تیم و بازیکنِ محبوب‌شان بسنده می‌کردند و تاریخ و فرهنگِ فوتبال حوصله‌شان را سر می‌بُرد.
در این میان امّا، مردی به‌معنایِ واقعیِ کلمه «دوست‌داشتنی»، پای ثابتِ برنامه‌های فوتبالی بود: حمیدرضا صدر. جنبه‌ای را از آن‌چه می‌خواستم باشم نمایان‌ام می‌کرد؛ گرچه ذهنِ کودکانه‌ام هنوز کامل درنمی‌یافت. امّا از آن شور-و-شوق و گرمای صحبت‌اش می‌فهمیدم که او فراتر از یک «کارشناسِ فوتبالِ» ساده است؛ دل‌مشغولی‌هایی فراتر از یک بازیِ صرفاً نود دقیقه‌ای دارد؛ یا حتی دل‌مشغولی‌هایی که از خودِ فوتبال نیز فراتر می‌روند: مردی همه‌جانبه می‌دانستم‌اش و به‌راستی مردی بود همه‌جانبه. کتابِ حاضر گواهی‌ست بر این مدعا. 
از قیطریه تا اورنج کانتی. ترجیح دادنِ «مکان» به جای «زمان» برای مشخص کردنِ آغاز و پایانِ یک زندگی، خود به‌تنهایی سرنخی می‌دهد از شخصیتی که با او طرف هستیم. کسی که با «عرضِ زندگی» بیشتر از «طولِ زندگی» سر-و-کار دارد و از آن جالب‌تر، برگزیدن محله و شهرستانی برای معلوم کردنِ مکان است. این، برای من که دیرزمانی‌ست ایده‌هایی مربوط به «شهر» و مسائلِ پیرامونِ آن را در ذهن خود مزمزه می‌کنم، جذابیتِ مضافی را به کتاب می‌بخشد.
با آن که نمی‌دانم چه‌گونه می‌توان از مُرده ممنون بود، از حمیدرضا صدر سپاسگزارم که آخرین سال‌های زندگیِ آمیخته با هنرش را نیز با ما در میان گذاشت؛ زندگیِ ذهنِ مردی که می‌خندد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.