یادداشت mahdiye

mahdiye

1402/5/14

ما دروغگو بودیم
داستان دخت
        داستان دختری به نام کیدی که هر سال تابستان را در جزیره پدربزگش با خاله ها و خاله زاده هایش می گذراند و با مرین و جانی و گت گروهی چهار نفره را تشکیل می دهند و نامش را دروغگو ها می گذارند.
در این بین کیدی عاشق گت می شود و گت عاشق کیدی ولی یه اتفاقی می افتد که باعث میشود کیدی تابستان پانزدهم را به یاد نیاورد و بعد از دو سال که به جزیره برمیگردد به دنبال جواب این سوال است که چه اتفاقی برای او افتاده.
در طول داستان حدس های متفاوتی در ذهنم شکل می گرفت ولی در آخر کتاب تمام حدسیاتم دود شد و کاملا شوکه شدم جوری که تا چند صفحه بعد از ان را کاملا در شوک بودم.
در بعضی از بند ها ترجمه نامفهوم وجود داشت ولی در کل جوری نبود که نشه کل کتاب رو فهمید و برای من کتاب دوست داشتنی بود.
      
5

25

(0/1000)

نظرات

منی که تا نصف شو خوندم گیج شدم
1

0

mahdiye

1402/7/12

بخاطر ترجمه این اتفاق عادیه ولی خب هر چی جلوتر بری متوجه اتفاق قبلیه میشی. 

0

بزار یک سوال بپرسم 
یعنی اون آتیش سوزی که راه انداختن  سه تا ادم مرد و سگ ها و کیدی می‌خواست سگ ها رو نجات بده ولی دستاش سوخت ؟
1

0

mahdiye

1402/7/13

نه سگ هارو نمی خواست نجات بده کلا خبر نداشت که سگا تو اتاقن بعدا فهمید موقعی که دیگه همش یادش اومد 

0

پس چرا رفت تو آتیش که دست هاش بسوزه ؟
1

0

mahdiye

1402/7/13

تیکه سوختن دستاش رو متاسفانه یادم نیست. 

0

اوه عالیه

0