یادداشت Soha Abed
1404/5/8
همین حالا تموم شد. بعد از حدوداً شش سال، دوباره زندگی کردمش. هیچی درموردش نمیتونم بگم، این تنها حسیه که دارم. هرصفحهای که میخونی پر میشی از فکر و حرف، مغزت -و حتی قلبت- میخواد به سرحد انفجار برسه، اما مجالی پیدا نمیکنی که چیزی بنویسی، یا حرفی بزنی، یا خطی بکشی، یا عکسی بگیری(حتی شاید بشه گفت که وقتی برای ادا نمیمونه). فکرها و حرفها تلنبار میشن و در یک پایان باشکوه و تمامعیار، تو هم تموم میشی. با تموم شدنش تو رو هم خالی میکنه، از تموم اون فکرها و حرفها. حالا اما غم کمی گلوگیرم کرده، باز هم میخونمش، برای بار سوم و چهارم میخونمش و توی سرم رویا میبافم. این داستان هیچوقت نمیمیره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.