یادداشت بتول فته پور

بتول فته پور

بتول فته پور

6 روز پیش

        دوباره که «سیگارهای فرعون» رو خوندم، حس عجیبی سراغم اومد. یه جور بوی آشنای بچگی... انگار یه لحظه برگشتم به همون روزهایی که بدون هیچ دغدغه‌ای، روی فرش ولو می‌شدم و صفحات کتاب‌های تن‌تن رو یکی‌یکی ورق می‌زدم. اون وقتا تن‌تن برای من فقط یه خبرنگار نبود؛ یه قهرمان بود، یه رفیق، کسی که همیشه تو دل ماجراها بود و منم دنبالش می‌رفتم.
این داستان با اون فضای مرموز مصر، دخمه‌های فرعون، علامت‌های عجیب روی سیگارها... همه‌ش دوباره همون هیجان کودکانه رو زنده کرد. همون حس کشف کردن، همون شوقِ حل معماها. وقتی دوپونت و دوپونط رو دیدم، ناخودآگاه خندیدم. چه‌قدر اون دوتا احمق بامزه‌ن! یادمه وقتی بچه بودم فکر می‌کردم اونا عمداً گیج می‌زنن تا ما بخندیم!
حالا که بزرگ‌تر شدم، چیزهای دیگه‌ای هم توی داستان برام پررنگ شدن. دلم تنگ شده برای دنیایی که این کتاب‌ها توش معنا داشتن. دنیایی بدون گوشی‌های هوشمند، بدون شبکه‌های اجتماعی... ولی پر از ماجراجویی. انگار تن‌تن یه تیکه از بچگیمو برگردوند؛ یه تیکه شیرین و فراموش‌شده.
نمی‌دونم چند بار دیگه این کتابو می‌خونم، ولی هر بار، مطمئنم یه لبخند از همون جنس قدیمی میاد روی لبم. یه لبخند که بوی نوستالژی می‌ده... بوی ماجرا، بوی کودکی.
      
54

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.