دوستش داشتم، صد البته، اما بیشتر برای این که دوست داشتن مامان اجباری است، نه این که از آن دست آدم هایی باشد که اگر توی خیابان میدیدمش دارد قدم زنان پایین میآید از او خیلی خوشم بیاید.
این یه بخش از کتاب بود
احساسات تو این کتاب همینطوری قل میزدن میاومدن بالا
همونقدری که فکرشو میکردم عاشقش شدم