یادداشت آگاتا هولمز
1404/1/3
خانم تجدد، خوب من رو با ماجراهات همراه کردی، از حافظیه ی شیراز بگیر تا جشنواره های فرانسه، به همه جا سفر کردم. «تاریخ ملموس و زنده میشود» با این کتاب. (بریده ای از کتاب) من هم با این کتاب ایرانی تر شدم. «خودکار با خون آبی» مینویسد و من هم با غمی آبی اغشته به زندگی این کتاب رو خوندم. در این کتاب از مرگ خبری نبود، البته خیلیها رفتند اما زندگی هنوز بود، امید در سراسر صفحات این کتاب رنگ بسته بود، ادبیات و واژهها ازشون امید میچکید، امید زندگی. «میدانم دیگر نخواهد توانست با این خط بنویسد، میدانم دیگر پرندگان بزرگ شکاری بر فراز سر ما پرواز نخواهند کرد، میدانم دیگر در کنار هم سد و کوچک و باریکهٔ آب را نخواهیم دید... میدانم... نه، نمیخواهم بدانم.»
(0/1000)
پرسفونهی یک هادس خیالی
1404/1/3
1