یادداشت محمدجواد قیاسی

        در سطرسطرِ کتاب «انسان کامل»، نفسِ فکر می‌زند، و جانِ معنا در کلمات می‌جوشد. مطهری، با شوقی قدسی و قلمی استوار، قامت انسان را از میان انبوه خاک و خون و خلوت و خلوت‌گری برمی‌کشد تا به آینه‌ی تمام‌نمایی از «شدن» بدلش کند. این کتاب، نوای بیدارباشی‌ست در سپیده‌دمی که خوابِ تک‌بُعدی بودن، دل‌های بسیاری را در ربوده است.

شهید مطهری در این اثر، با تازیانه‌ی منطق و فانوسِ وحی، به جانِ نگاه‌های محدود می‌افتد. به عقلِ منزوی می‌تازد، به عرفانِ بی‌مسئولیت هشدار می‌دهد، و به عبادتِ بی‌تعهد خرده می‌گیرد. او می‌خواهد «کمال» را نه در گوشه‌ی محراب، که در متن جامعه بجوید؛ نه تنها در اندیشه، که در عمل، در جهاد، در ساختن و سوختن.

و با این‌همه، کتاب او نیز، چونان هر پیکری از خاک، از سایه بی‌نصیب نیست. انسجامِ ساختار، زیر پای روح خطابه‌ها گاه سُر می‌خورد؛ مخاطب، در تکرار مضمون‌هایی که بارها و بارها بازمی‌گردند، گاهی در پی کانونی روشن می‌گردد و نمی‌یابد. این کتاب، به جای آن‌که پیکری مهندسی‌شده باشد، بیش‌تر به شورِ لحظه شبیه است؛ آتشی از دغدغه، نه فانوسی از تدوین.

و نیز، زبانِ آن – که پرشور است و خطابی – گاه به گفت‌وگویی با ذهن مدرن بدل نمی‌شود. مخاطبِ تحلیل‌جو، در پی مفاهمه است، و کتاب گاه او را به ایمان فرامی‌خواند، پیش از آن‌که اقناعش کند. نگاه به دیگر مکاتب، بیشتر از جنس داوری‌ست تا گفت‌وگو؛ و این، برای گفتاری که در پی «کامل‌ترین انسان» است، نقصی لطیف ولی بنیادین به شمار می‌رود.

با همه‌ی این‌ها، «انسان کامل»، فریادی‌ست برخاسته از عمق ایمان، آغشته به خون و خرد، و برآمده از روحی که «کامل» زیست، پیش از آن‌که «کمال» را معنا کند.
      
11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.