یادداشت پریا

پریا

پریا

1404/5/7 - 13:35

        رمان دلدار و دلباخته بیش از آن‌که تصویری ساده از یک دلدادگی باشد، پژواکی‌ست از کشاکش میان شور و خرد، میان تمنای عاشقانه و طلب آزادی. ژرژ ساند با قلمی لبریز از التهاب احساس و دغدغه‌های اجتماعی، روایتی می‌سازد که عشق را نه همچون پناهی آرام، بلکه چون صحنه‌ای از جدال درونی به تصویر می‌کشد.

دلدار، نمود آن عشقِ پرتمنایی‌ست که به‌جای فهم، میل به تملک دارد؛ عشقی که می‌طلبد، می‌فشرد، اما در فهم معشوق درمانده است. در مقابل، دلباخته زنی‌ست نه تنها عاشق، بلکه آگاه از خویشتن، در تلاشی پیوسته میان دل‌سپردگی و حفظ حریم فردیت.

ژرژ ساند از عشق تصویری آرمان‌گرایانه نمی‌سازد، بلکه با نگاهی تیزبینانه، آن را به محک می‌گذارد:
آیا عشق، سزاوار آن است که انسان را از خود بیگانه کند؟
آیا شور عاشقانه، می‌تواند هم‌پای آزادی قدم بردارد؟

در این اثر، ساند بیش از هر چیز به ما می‌آموزد که عشق راستین، تنها زمانی معنا می‌یابد که در آن، «دیگری» نه چون آینه‌ای برای امیال ما، که به‌مثابه‌ی وجودی مستقل، فهمیده و پذیرفته شود.

زبان ژرژ ساند در این رمان، زبانی‌ست پرشور، شاعرانه و در عین حال اندیشمندانه؛ واژگانش با ظرافتی موسیقایی در هم تنیده‌اند، چنان‌که گویی هر جمله نه صرفاً وسیله‌ای برای روایت، که قطعه‌ای از یک نغمه‌ی درونی‌ست. او نه تنها از احساسات عمیق شخصیت‌ها پرده‌برداری می‌کند، بلکه با نثری پرطمطراق و تأمل‌برانگیز، ذهن خواننده را نیز به بازی می‌گیرد.
لحن روایت گاه درونی و پرهیاهوست، گاه فلسفی و آرام؛ گویی خود نویسنده نیز میان آتش دل و سکوت عقل سرگردان است.


      
14

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.