یادداشت ملیکا🌱

        این کتاب راجع‌به "جنگ" بود نه "دفاع‌مقدس". به قول یکی از دوستان ما اگر چندصفحه از کتاب رو حذف کنیم دیگه خیلی مشخص نیست که راجع‌به کدوم جنگ نوشته شده و  می‌تونیم به خیلی از جنگ‌های دیگه هم نسبتش بدیم. ویژگی‌های خاص جنگ ما رو خیلی روایت نکرد و داستانی بود پر از جزئیات و تشبیهات و توصیفات از "جنگ".
البته احتمالا نویسنده دقیقا قصدش همین بوده: روایت جنگ تقریبا بدون احساسات و معنویات و ایثار و نمازشب‌ها و... در عوض روایت همه‌چیز، له‌شدن و جراحت و بمباران پی‌درپی وحشت‌ناک که اجازه نفس‌کشیدن بهت نمی‌ده و نشون‌دادن ترس در رزمنده‌ها.
در این کتاب دیگه بعد از شهادت دوستان شخصیت اصلی خبری از تحول و خواب‌دیدن و تشنه شهادت‌شدن و اینا نیست. ناصر وقتی مجروح می‌شه برمی‌گرده عقب برخلاف خیلی از روایت‌های جنگ که مثلا فلان شخص بعد از جراحت هم نرفت عقب و با همون حال موند. پایان داستانِ ناصر هم توی خونه‌ست نه جبهه. به‌هرحال، در جنگ همه‌جور آدمی حضور داشتن.
شخصیت رسول جالب و توجه‌برانگیز بود و لکنت میرزا. 
دوست‌داشتم که نقطه‌ اوج‌های بیشتری داشت. عملیات تیم ویژه و فرماندهی ناصر جذاب بود ولی تقریبا نقطه اوجش فقط همون بود و جای دیگه‌ای برای من جذابیت خاصی نداشت. یک‌نواخت بودن باعث شد که مطالعه کتاب بیشتر طول بکشه و نتونم یک‌نفس چندفصل بخونم.
      
18

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.