یادداشت عطیّه ضرّابی

        قیدار توقع‌مان را از آدم‌ها، به‌خصوص مردهای اطراف‌مان، بالا می‌برد و پایین‌ آوردنش هم به همین راحتی‌ها نیست..
قیدار آمده تا در این روزگار ناجوان‌مردی، ته دل‌مان خالی خالی نباشد و گاه‌گاهی تورقش کنیم و راه و رسم پهلوانی از او یاد بگیریم؛ هرچند که او در جمله‌ای کوتاه اعتراف می‌کند که سعی دارد از مردترینِ مردان، امیرالمومنین علی علیه‌السلام، دیکته بنویسد.


فضاسازی‌های آقای رضاامیرخانی را دوست دارم؛ از منِ او گرفته تا همین قیدار. 
داستان من او در گودباغچالی یکی از مناطق تهران رخ می‌دهد که این‌روزها تبدیل به کتاب‌خانه‌ی سیدمرتضی شده و گاراژ قیدار، در محلات مرکزی تهران تصور شده که هنوز هم که هنوز است؛ به نام امیریه و پل امیربهادر و قزوین صدا زده می‌شوند.

وقتی در کوچه‌پس‌کوچه‌های امیریه راه می‌روم؛ دنبال ردی از قیدار می‌گردم، دنبال نگاهی هرچند خیالی، که خیالم را از آدم‌های منطقه راحت کند..
      
5

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.