یادداشت محبوبه طاهری
1400/8/20
کتاب درمورد «جان به در بردن» انسان است، درمورد قدرت انگیزه. ویکتور فرانکل در بخش اول خاطراتاش را از اردوگاه کار اجباری مینویسد و در بخش دوم لوگوتراپی یا معنا درمانی میکند و این مکتب علمی را به طور کامل و واضح شرح میدهد. او در بخش دوم میگوید: «من تردید دارم که پزشکی بتواند پاسخی به این پرسش بدهد که معنای زندگی هر فردی چیست؟ زیرا معنای زندگی از فرد به فرد، روز به روز، ساعت به ساعت در تغییر است. از این رو، آنچه مهم است معنای زندگی به طور اعم نیست، بلکه هر فرد میباید معنی و هدف زندگی خود را در لحظات مختلف دریابد. هیچ معنای انتزاعی که انسان عمری را صرف یافتنش نماید وجود ندارد، بلکه هر یک از ما دارای وظیفه و رسالتی ویژه در زندگی است که میبایست به آن تحقق بخشد.» دکتر فرانکل روانپزشک-نویسنده، گاهی از بیماران خود، که از اضطرابها و دردهای کوچک و بزرگ رنج میبرند و شکوه میکنند، میپرسد: چرا خودکشی نمیکنید؟ او اغلب میتواند از پاسخ بیماران خطِ اصلی رواندرمانی خود را پیدا کند. در زندگی هر کسی چیزی وجود دارد، یکی عشق، دیگری یک استعداد و سومی خاطرهای که ارزش حفظ کردن دارد. فرانکل در این کتاب توضیح میدهد که زندگی افراد چگونه «میتواند» و «باید» با معنا باشد. خواندنِ این کتاب سبب میشود خواننده با نگاه جدیدی به زندگی خود بنگرد تا بداند که چگونه باید معنی زندگی خود را پیدا کند. نویسنده میگوید شما نمیتوانید از رنج و عذاب دوری کنید اما میتوانید طرز برخورد با آن را خودتان انتخاب کنید. او، در زمان ورود خود به اردوگاه کار اجباری آلمان در جنگ جهانی دوم در جیب لباس یک زندانی کشته شده کاغذی پیدا کرد که روی آن نوشته شده بود: «خدایت را با تمام قلبت، با تمام روحت و با تمام قدرتت دوست بدار». لباسی که مجبور شد از آن استفاده کند. تفسیر ویکتور فرانکل از آن جمله این بود که پاسخ مثبت به زندگی، علیرغم هر چه با آن روبهرو میشویم، خواه رنج و خواه مرگ، یک فرمان است. چرا که در ناپیمودنیترین راهها و در ناامیدکنندهترین لحظات و وضعیتهاست که میتوان بزرگترین معنا را پیدا کرد. او مفهوم حضور خود را در آن جهنم و اردوگاه عذابآور دریافت و بخاطر آن تمام بیماری، خستگی، گرسنگی، تشنگی، فشار روانی و شکنجههای بدنی و... را تحمل کرد. در اردوگاهی که فرانکل اسیر بود به طور معمول از هر 28 نفر یک نفر زنده میماند و مابقی یا کشته میشدند و یا خودکشی میکردند. او بعد از بررسیهای فراوان متوجه شد که کسانی که زنده میمانند لزوماً قبل از اسیرشدنشان سالمترین، قویترین، باهوشترین، ثروتمندترین و… نبودهاند. آنها کسانی بودهاند که برای زندگی خود معنایی دارند و به امید تحقق آن معنی و هدف بعد از پایان جنگ زنده ماندهاند. این معنی میتواند کشف اعضای خانواده، ساختن کشور و یا هر چیز دیگری باشد. در بخشی از کتاب انسان در جست و جوی معنا میخوانیم: [...] مراحل خودکشی تقریباً از ذهن همۀ ما گذشته بود؛ همۀ ما این اندیشه را ولو برای مدت کوتاه تجربه کرده بودیم. اندیشهای که زاییدۀ وضع موجود بود، خطر مرگ که همواره تهدیدمان میکرد و نزدیکبودن مرگ کسانی که زیر شکنجه بودند، [...] نخستین شب ورودم به اوردوگاه با خود پیمان بستم که «به سیم خاردار نزنم». این عبارتی بود که در اردوگاه به کار میرفت و بهترین شیوۀ خودکشی بود که با دست زدن به سیم خاردار برقدار انجام گرفت. گرفتن چنین تصمیمی برای من خالی از اشمال نبود. از آنجا، که شانس زنده ماندن و یا رویدادهایی که موجب رهایی میشد کم بود، خودکشی دیگر معنایی نداشت...
5
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.